مذاکرات جلسه ۱۶ اسفند ۱۳۲۲ مجلس شورای ملی: اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبایی – نطق محمد مصدق

تاریخ تصویب: ۱۳۲۲/۱۲/۱۶
تاریخ انتشار: ۱۳۲۲/۱۲/۱۶
اطلاعات بیشتر:

– نقل از: روزنامه رسمی، مذاکرات مجلس شورای ملی، شماره ۱۲۶۰

مذاکرات جلسه ۱۷ اسفند ۱۳۲۲ مجلس شورای ملی: ادامه جلسه رسیدگی به اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبایی

دوره چهاردهم قانونگذاری – جلسه ۳

صورت مشروح مجلس روز سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۲

فهرست مطالب:

۱- تصویب صورت مجلس

۲- مذاکره راجع به استوارنامه آقای سید ضیاءالدین طباطبائی

۳- موقع و دستور جلسه- ختم جلسه

(مجلس یک ساعت و سه ربع قبل از ظهر به ریاست آقای اسعد تشکیل گردید)

صورت مجلس روز یکشنبه ۱۴ اسفندماه را آقای جواد مسعودی منشی قرائت نمودند.

 [۱- تصویب صورت مجلس]

رئیس- در صورت مجلس نظری نیست؟ (گفته شد خیر)

[۲- مذاکره راجع به استوارنامه آقای سید ضیاءالدین طباطبائی]

رئیس- اعتبارنامه آقای سیدضیاءالدین مطرح است. آقای دکتر مصدق.

دکتر مصدق- من بیست سال است ملت ایران را ندیده‌ام. به ملت ایران تعظیم می‌کنم و امیدوارم رشد ملی اینقدر باشد که نظم را در جلسه رعایت کنند. من خیلی میل دارم که مطالب را سربسته بگویم و این نطقی را که من تهیه کرده‌ام دال بر حجت مدعی است. تلفن هائی که به من رسید ملاقاتهایی که با من شد و هر کس هم که مرا ملاقات کرد، مرا مجبور کرد که قبل از خواندن این نطق، یک عرایضی بکنم. اینطور شهرت داده بودند که من در حزب توده هستم و با حزب توده بستگی دارم و به جهت بستگی با حزب توده، با آقا سیدضیاءالدین مخالفت می‌کنم. من بیست و دو سال است که با ایشان مخالفم، مخالفت امروز من چه دخلی با حزب توده دارد؟ از آقایان مخالفین حزب توده خواهش می‌کنم که مخالفت خود را پس بگیرند. اگر پس نگیرند، من در اینجا هیچ صحبت نخواهم کرد…

دکتر رادمنش- پس می‌گیرم.

دکتر مصدق- یکی بود؟

فداکار- بنده هم پس می‌گیرم.

دکتر مصدق- دفاع از وطن، واجب عینی نیست؛ واجب کفائی است. اگر یک نفر حاضر شد که دفاع از وطن بکند، از گردن دیگران ساقط می‌شود. من می‌خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم، من می‌خواهم در راه وطن بمیرم، من می‌خواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن بشوم، من تا آخر عمر برای دفاع از وطن حاضر می‌باشم. در روزنامه رعد امروز دیدم که اقدامات آقای سیدضیاءالدین طباطبائی را به مدرک فرمان شاه قرار داده بودند، که چون شاه فرمانی به ایشان دادند، ایشان هم اقداماتی نموده‌اند. خواستم عرض کنم که کودتا در شب سوم حوت شد و فرمان شاه در ششم حوت به ولایات مخابره شد. پس فرمان شاه، بعد از کودتا بوده و در نتیجه کودتا بوده. اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود، چطور مدیر روزنامه رعد رئیس الوزراء می‌شد؟ دیگر آدم با سابقه و یا قبول‌عامه‌ای نبود که ایشان بیایند و رئیس الوزراء بشوند؟
در آن فرمان، به ایشان مأموریت انجام ریاست وزرائی دادند. کدام سابقه حکم می‌کرد که رئیس الوزراء مردم را حبس بکند، مردم را گرفتار بکند، نیک و بد را با هم بسوزاند؟ آقا یک روزنامه‌نویس بودند و فرمانده قوا نبودند، با چه وسیله قشونی که در تحت سرپرستی کلنل ایمانس انگلیسی بوده، در تحت اختیار آوردند؟ اگر قشونی که در تحت اختیار داشتند به امر آقا بوده، که آقا قرارداد را ملغی فرمودند. وقتی که تلگراف آقا به شیراز رسید، قنسول انگلیس گفت که مرده گربه را کسی چوب نمی‌زند. قرارداد مرده بود، محتاج به موت نبود. قرارداد را کی بسته بود؟ وثوق الدوله و سرپرسی کاکس که نظر استعمار داشت. ولی همه مأمورین انگلیسی، صاحب این نظر نیستند. بنده مأمورین خوب از انگلستان دیده‌ام؛ من مأمورین بسیار شریف و وطن‌دوست از انگلستان دیده‌ام. من مذاکراتی در شیراز و در تهران با اینها دارم. یک روزی ماژور هود قنسول انگلیس آمد به من گفت ما حکم داده‌ایم تنگستانی‌ها را بلند بکنند. من حالم بهم خورد، گفت: شما چرا حالتان بهم خورد؟ گفتم چون این صحبتی که کردید، نه در نفع شما بود، نه در نفع ما. گفت: توضیح بدهید. گفتم: شما از پلیس جنوب شکایت دارید و میگوئید که پلیس جنوب در شیراز منفور است، پس وقتی که شما پلیس جنوب را مأمور بیشه تنگستان بکنید، بر منفوریت آنها افزوده می‌شود. تنگستانی‌ها اگر شرارت می‌کنند من تصدیق می‌کنم، اگر بعضی از آنها راهزنی می‌کنند، من تصدیق دارم. اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند، آنها جزء شهدا و وطن‌پرست‌ها می‌شوند، و من راضی نیستم. ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم، به وظیفه خودم عمل کرده‌ام و کار صحیحی کرده‌ام. گفت: توضیحات شما مرا قانع کرد، شما کار خودتان را بکنید، من از شما تشکر می‌کنم. بعد از چند روز، من تنگستان را امن کردم و ماژور هود آمد از من تشکر کرد. این سابقه‌ایست که من با ماژور هود قنسول انگلیسی دارم. با کلنل فریزر هم که امروز ماژر ژنرال فریزر شده، سابقه دارم. آقای مؤیدالشریعه که یکی از ملاکین شیراز است، روزی که من استعفا داده بودم و هنوز شاه استعفای مرا قبول نکرده بود، آمد به من شکایت کرد و گفت: از پلیس جنوب شکایت دارم. گفتم: شکایت خودتان را بگویید. گفت: شب عید است و محصول من در اطراف شهر بلند است و آنجا می‌خواهند پلیس جنوب اسب‌دوانی بکنند. من با پلیس جنوب هیچ مکاتبه رسمی نمیکردم. ماژر ادریس میرزا که پسر وکیل السلطنه وکیل دوره اول بود او پلیس جنوب بود. به کلنل فریزر پیغام دادم که آقای مؤیدالشریعه شکایت دارند که اراضی او بواسطه اسب دوانی از میان می‌رود و زراعت او خراب می‌شود. کلنل به من پیغام داد بعد از اینکه اسب دوانی در آنجا تمام شد مقوم می‌فرستیم هر چه خسارت می‌شود می‌پردازیم. من خیال کردم که کار بزرگی برای مؤیدالشریعه انجام داده‌ام، او را خواستم و به او گفتم. او گفت مقصود من انجام نشد، مقصود من این است که در این زمین اسب دوانی نشود، اگر اسب دوانی بشود این عادت جاری خواهد شد و ملک من همیشه دچار این خسارت خواهد بود. گفتم والله بیش از این از من کاری ساخته نیست. روز بعد دعوتی از پلیس جنوب رسید که مرا دعوت به اسب دوانی کرده بودند. من روی کاغذ خصوصی برای پلیس جنوب نوشتم در جائی که صاحبش راضی نیست اسب دوانی بشود و شما هم اجباری ندارید در زمین مردم که راضی نیست اسب دوانی بکنید، من حاضر نمی‌شوم. کلنل فریزر مرا پای تلفن خواست و گفت کاغذ شما یک درس بزرگی برای من بود و فردا می‌آیم پیش شما و آنچه را که نظر دارید انجام می‌دهم. فردا آمد یک نفر را هم آورد و گفت: این کیست؟ گفتم: این میرزا محمدخان زند نماینده قوام الملک است. گفت دیگر نماینده کیست؟ گفتم نماینده فرمانفرما هم هست. گفت اگر این نماینده فرمانفرما بگوید که در سلطان آباد ملک فرمانفرما اسب دوانی بکنیم، ضرری برای مالک نیست، شما به اسب دوانی می‌آئید؟ گفتم البته. با اینکه تمام دعوتها برای فردا منتشر شده بود و تمام چادرها زده شده بود، جار زدند تمام دعوتها را جمع کردند و برای سه روز دیگر، اسب دوانی را در سلطان آباد قرار دادند و از من دعوت کردند و بنده حاضر شدم. این هم یک سابقه کلنل شریف انگلیسی است که در شیراز دیدم. دیگر از اشخاصی که من هرگز او را فراموش نمی‌کنم و هیچوقت مراحم او را و محبت‌های او را از نظر دور نمی‌کنم، سرپرسی لرن رئیس الوزرای انگلیس است که حقیقتاً مرد بزرگی و وطن‌پرستی است که هر وقت مرا میدید و من راجع به مملکت خودم با او صحبت می‌کردم و در مصالح ایران با او نظریاتی می‌گفتم، می‌گفت من به شما تحسین می‌کنم که شما وطن خودت را دوست داری. حالا اینکه از انگلیسها من تمجید می‌کنم دول اتحاد جماهیر شوروی نگویند که من از جنبه بیطرفی خارج شده‌ام. من یک کاری هم با رنشتن وزیر مختار دولت اتحاد جماهیر شوروی داشتم. از شیراز که آمده بودم من وزارت مالیه را قبول نمی‌کردم. چهار پنج ماه کار وزارت مالیه با کفالت می‌گذشت. روزی که من به وزارت مالیه رفتم، دیدم کسی کاغذی آورد، گفت: این را رنشتن داده که این را امضا کنید. دیدم اجاره نامه بانک استقراضی است. کابینه قوام السلطنه تصویبنامه‌ای صادر کرده بود که بانک استقراضی برای مدت سی سال به اجاره تجارتخانه شوروی داده شود، و نظر دولت شوروی این بود که چون انبار نداشتند، این بانک را برای انبار اجاره بکنند. این اجاره نامه را تنظیم کرده بودند آوردند که من امضا کنم. من به مسیو رنشتن پیغام دادم که می‌خواهم شما را ملاقات کنم. گفت من فردا نهار منتظر شما هستم. فردا رفتم در سفارت، نهار که خوردیم گفت: اجاره‌نامه را چرا امضا نکردید؟ گفتم: والله حقیقتش این است که من استنکاف از امضای اجاره‌نامه ندارم ولی این اجاره را برای خود شما صلاح نمیدانم. گفت: چرا؟ گفتم: مردم اینطور تصور می‌کنند که شما آنچه در نتیجه معاهده داده‌اید، می‌خواهید از ما پس بگیرید. شما در این معاهده از قرض گذشته خیلی چیزها به ایران دادید، بناهای خودتان را به ایران واگذار کردید. ولی این اجاره نامه که شما از ما می‌خواهید بگیرید، وقتی عده‌ای از اتباع شما در آنجا مسکن کردند، مردم ایران به شما خوش بین نخواهند بود و خواهند گفت که دولت شوروی آنچه را به ما داده‌ است تدریجاً می‌خواهند از ما پس بگیرد. گفت: حقیقتاً من هم با شما موافقم و من هیچ متوجه نبودم. گفت اجاره نامه را پاره کنند و پس بگیرند. من آمدم تصویب نامه را هم پاره کردم و امضا نکردم. پس حقیقتاً مأمورین متفقین ما حقیقتاً بعضی‌هاشان بقدری خوب هستند که هر قدر بخواهیم اظهار تشکر کنیم کم است. ولی البته مأمورین بدی هم داشتند که آنها مأمورین استعماری بودند، مثل کاکس، که آمد در ایران قرارداد وثوق الدوله را با انگلیس گذاشت. نمیشود همه را پای هم گذاشت، هر دولتی خوب دارد، بد دارد. البته نظریات آنها نظر دولتهای متفقین ما نیست، نظریات متفقین ما جز خوبی و احسان چیزی نیست. مأمورین آنها فرق می‌کند، سیاست آنها فرق دارد. یک مأموری شاید تصور کند که اگر ایران را بطور استعمار اداره بکنند، برای دولت خودش خوب باشد. یک مأموری هم شاید این نظر را داشته باشد که باید ایران روی پای خودش باشد و آزاد باشد و مملکت مستقلی باشد و در کار او هیچکس دخالت نکند. البته ما کدام مأمور را می‌خواهیم و موافقت می‌کنیم؟ با آن مأموری که آزادی و استقلال ما را محترم بدارد. (صحیح است)
قرارداد وثوق الدوله در یک موقع بدی گذشت. در چه وقت بود؟ وقتی که جامعه ملل درست شده بود. نظر جامعه ملل آیا این بود که بیایند دول را تحت الحمایه قرار بدهند و با آنها قرارداد ببندند؟! نه. نظر جامعه ملل این بود که دول، آزاد باشند، مستقل باشند، دول اختیارات خود را از دست ندهند و خودشان در هر کاری که می‌خواهند دخالت بکنند. این نظر جامعه ملل بود. چه جهت داشت که قرارداد ملغی شد؟ یکی اینکه قرارداد را سرپرسی کاکس با نظر دولت انگلیس نبسته بود، و البته خود دولت انگلیس هم بعد متوجه شد که این کار خوبی نیست و بعد عدم رضایت ملت ایران. ملت ایران راضی نبود. پس از آن، بیانیه‌ای که دولت آمریکا داد، که ما باید همیشه مرهون آن بیانیه باشیم، و این بیانیه را من باید یک مرتبه دیگر برای اظهار سپاسگزاری، در این مجلس بخوانم:

«تهران
سفارت آمریکا
دولت ممالک متحد آمریکا به شما دستور می‌دهد که نزد زمامداران ایران و اشخاص علاقه‌مند، این موضوع را که دولت اتازونی از مساعدت نسبت به ایران امتناع ورزیده‌ است، تکذیب نمائید. آمریکا همواره علاقه خود را برای سعادت ایران به طرق بسیار ابراز و اظهار داشته. نمایندگانی که از طرف دولت آمریکا در کمیسیون صلح پاریس عضویت داشته‌اند، مکرر کوشش و مجاهدت کرده‌اند که سخنان نمایندگان ایران را در کنفرانس صلح مورد استماع قرار دهند. نمایندگان آمریکا متعجب بودند که چرا مجاهدت آنها بیش از این به تقویت و مساعدت تلقی نمی‌شود. لکن اکنون معاهده جدید (منظور معاهده ۱۹۱۹) معلوم داشت که به چه علت آمریکائی‌ها قادر نبودند سخنان نمایندگان ایران را به اصغا برسانند؛ و نیز معلوم می‌گردد که دولت ایران در تهران با مساعی نمایندگان خود در پاریس مساعدت و تقویت کافی ننمود. دولت آمریکا معاهده جدید ایران و انگلستان را با تعجب تلقی می‌نماید.»

این هم بیانیه‌ای بود که در آن وقت، دولت آمریکا داده‌ است. پس وضع قرارداد این بود. آن وقت آقا در بیانیه خود اینطور مرقوم فرموده‌اند که قرارداد را من ملغی کردم. بنده از آقا سوال می‌کنم اگر آقا قبل از الغاء با نمایندگان انگلیس داخل در مذاکره شده بودند و الغاء کردند پس البته در یک کلیاتی مذاکره کردند که کودتا جزء آن بوده‌ است. اگر خیر، با نمایندگان انگلیس داخل مذاکره نشده بودند، به چه ترتیب قرارداد را ملغی کردند؟ قرارداد یک عقد دو طرفی است. یعنی یک عمل دو طرفی است. عقد است. عقد محتاج به ایجاب و قبول است. اگر یکی از طرفین موافقت نکند، فسخ قرارداد ممکن نیست. از آقا تعجب می‌کنم که می‌گویند مذاکراتی نفرمودند. چطور قرارداد را ملغی فرمودند؟ چطور تصور فرمودند که دولت انگلیس ضعف پیدا کرده باشد و با الغاء قرارداد مخالفت بکند؟ حالا موضوع قرارداد چیست؟
ماده اولش می‌نویسد دولت انگلستان با قطعیت هر چه تمامتر، تعهداتی را که مکرر در سابق برای احترام مطلق استقلال و تمامیت ایران نموده‌ است تکرار می‌کند.
ماده دوم: دولت انگلستان خدمات هر عده مستشار متخصصی را که برای لزوم استخدام آنها در ادارات مختلفه بین دولتین توافق حاصل گردد بخرج دولت ایران تهیه خواهد کرد. این مستشارها با کنترات اجیر و به آنها اختیارات متناسبه داده خواهد شد. کیفیت این اختیار بسته به توافق بین دولت ایران و مستشارها خواهد بود.
ماده سوم: دولت انگلیس به خرج دولت ایران صاحبمنصبان و ذخایر و مهمات سیستم جدید را برای تشکیل قوه متحدالشکلی که دولت ایران ایجاد آن را در نظر دارد تهیه خواهد کرد عده و مقدار ضرورت صاحب منصبان و ذخایر و مهمات مزبور بتوسط کمیسیونی که از متخصصین انگلیسی و ایرانی تشکیل خواهد گردید و احتیاجات دولت را برای تشکیل قوه مزبور تشخیص خواهد داد معین خواهد شد.
در واقع دو ماده مهم در این قرارداد است: یک راجع به مستشاران است، یکی راجع به قشون. اینهم موضوع قرارداد است. اگر آقا قرارداد را ملغی کرده بودند، چرا بعد از اینکه رئیس الوزراء شدند قشون جنوب را به رسمیت شناخته؟ و چرا اهمیت مستشار مالیه را که مرحوم مشیرالدوله پس از اینکه رئیس الوزراء شدند بعد از کابینه وثوق الدوله برای تفتیش نفت در کمیسیون انگلیس و ایران به لندن فرستادند، ایشان به ایران رجعت دادند؟ همان قشونی که آقا در تلگراف خودشان مرقوم فرموده‌اند که در تحت امر ایشان بوده، آقا را از این مملکت بیرون کرد و اگر در موقع تشریف بردن احتیاج بوجه نداشتند چرا از مالیه ایران وجه گرفته؟ و اگر محتاج وجه بودند، آقا بفرمایند در این بیست و دو سال با چه سرمایه، تحصیل علوم کردند و با چه سرمایه املاکی جمع آوری کردند؟ اهالی یزد که کاغذ و تلگراف تا آنجا چند روز لااقل می‌رسد از ورود آقا چطور مستحضر شدند و آقا را که بعد از بیست و دو سال نسیاً منسیاً بوده، از روی چه نظر انتخاب نمودند؟ فقط یزدی بودن که برای مدرک انتخاب کافی نیست. من اهل آشتیان هستم و از آشتیان یک رأی هم ندارم. از خواص آقا شنیده شد که دو میلیون تومان اهالی یزد برای تشکیلات حزبی آقا داده‌اند. یزدی‌ها این تمول را از کجا آورده‌اند و این سخاوت محیرالعقول را برای چه به خرج داده اند؟! ما زیر بار این حرف نمی‌رویم، ملت ایران بیدار است، ملت ایران به این حرفها فریب نمی‌خورد، ملت ایران از زمامداران سیاست درخواست تجدید نظر دارد. در این سال که محصول ایران چند برابر سالهای قبل است، در این سال که علامت خشکسالی آشکار است و باید آذوقه سال آتی تأمین بشود، سیلوی ما دو ماه هم ذخیره ندارد، ایرانی باید خانه خودش را اداره نماید، ایرانی حاضر نیست که رؤسای خودش را خارج کند و بجای آنها رؤسای خارجی بگمارد. این است موضوع نطق من، که چون جنبه تاریخی هم دارد نطقی را که تهیه کرده‌ام، آن را هم می‌خوانم.

دکتر مصدق– از دوره هفتم تقنینیه که من از سیاست دور شدم، قریب ۱۶ سال می‌گذرد که اغلب در احمدآباد از دهستان ساوجبلاغ، به فلاحت مشغول و خیالم ناراحت و از آتیه خود بی‌نهایت نگران بودم، و گاه می‌خواستم که با پای خود به زندان قصر بروم و در آنجا روحاً و جسماً هر دو مقید بمانم، تا اینکه در پنجم تیرماه ۱۳۱۹ بدون جهت و دلیل، مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس، و از آنجا به زندان بیرجند انتقالم دادند. در عرض راه و در زندان، دو مرتبه اقدام به خودکشی نمودم. و پس از ۶ ماه تحمل سختی و مشقت، از آنجا مرا به احمدآباد آوردند و تحت نظر مأمور شهربانی بودم، تا شهریور ۱۳۲۰ که تمام مقصرین سیاسی خلاص شدند، حکم آزادی من هم رسید و تصمیم گرفتم که در همانجا بمانم و در سیاست مداخله ننمایم. انتخابات این دوره که شروع شد، به من نوشتند که دوری از اوضاع، صلاح نیست. اگر اهل طهران در هفت دوره اخیر نتوانستند به من رأی بدهند، در عقیده خود باقی هستند و چون می‌گویند انتخاب دوره ۱۴ تقنینیه آزاد است، می‌توانند اعتماد خود را به من اظهار نمایند. درد اینست که از خدمت سر باز زنم و باز در کنج عزلت و انزوا بمانم. اگر امور اجتماعی خوب نباشد، امور انفرادی هم بد می‌شود. پس لازم است که اول هر کس در اصلاح جامعه بکوشد و بعد، امور انفرادی را اصلاح نماید. در مقابل این منطق، نتوانستم جوابی بدهم و مردد بودم که چه تصمیمی اتخاذ کنم. چنانچه قبول نمی‌کردم می‌گفتند همه چیز این اشخاص از این مملکت و از این مردم است و امروز که موقع خدمت است، خودخواهی مانع است که قبول خدمت کنند. حالا هم که قبول کرده‌ام نمیدانم که با این اوضاع، چه خدمتی می‌توانم بکنم. اگر حرف حساب در این مجلس اثر نکند و اگر ما در سیاست عالیه مملکت آزاد نباشیم، چون من عرض خود را ببرم و زحمت آقایان را فراهم نمایم، معروف است که در استبداد صغیر مشیرالسلطنه صدر اعظم محمدعلی شاه به مردم گفت شاه مجلس را مرحمت می‌کنند با این شرط که وکلا در سیاست دخالت ننمایند. اگر غرض از مجلس آن است که وکیل مانع جریانات شود و با هر چه پیش آید بسازد و دم فرو بندد، نه من تصور می‌کنم که تمام آقایان همچو وکالتی را نخواهند و قبول ننمایند. و اگر وکیل آزاد است و می‌تواند در مصالح عمومی، نظریات خود را اظهار کند، وقتی که مصالح عمومی در پیش است، از هیچ چیز نباید ملاحظه نماید و باید همه چیز خود را برای خیر و صلاح وطن بخواهد. اگر وطن پرستی بد است، چرا دول بزرگ هر چه خوب است برای وطن خود می‌خواهند؟ و اگر دموکراسی خوب نیست، چرا این رژیم را به تمام معنا در ممالک خود اجرا می‌نمایند؟ اگر آزادی جرائد مضر است، چرا در آن ممالک متعرض جرائد نمی‌شود؟ اگر اخلاق خوب مستحسن نیست، چرا در هر کجا که نفوذ دارند برای توسعه نفوذ خود مشوق مردمان بداخلاقند؟ مردمان بااخلاق کسانی نیستند که برخلاف مصالح جامعه قیام کنند، آنها کسانی نیستند که نیک و بد را با هم بسوزانند و از حیثیات هموطنان خود بکاهند. با کسی غرضی ندارند. می‌گویند آنچه را که باید در نفع جامعه بگویند. امیدوارم که ما نمایندگان دوره ۱۴ پیروی این اصل باشیم و ثابت کنیم که ملت ایران طالب استقلال است و آن را به هیچ قیمتی از دست نمی‌دهد. ملت می‌خواهد که خارجی از این مملکت برود و در امور، مطلقاً دخالت نکنند؛ و انتظار دارد که لفظاً و معناً استقلال او را محترم شمارند.
و چون از مطلب نباید دور شد، از مقدمه می‌گذرم و داخل موضوع می‌شوم.
شب سیم حوت ۱۲۹۹ سیم تلگراف شیراز و طهران قطع شد و قریب سه روز، کرسی یکی از ایالات مهم، از مرکز بی‌خبر بود، و هر کسی این پیش‌آمد را به نوعی تعبیر می‌کرد، تا اینکه پرده از روی کار برداشته شد و تلگراف سلطان احمدشاه به این شرح رسید:

«از طهران به شیراز
شب ششم حوت
حکام ایالات و ولایات
در نتیجه غفلت کاری و لاقیدی زمامداران دوره‌های گذشته، که بی‌تکلیفی عمومی و تزلزل امنیت و آسایش را در مملکت فراهم نموده، ما و تمام اهالی را از فقدان یک دولت، متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق خدمتگذاری که موجب سعادت مملکت را فراهم نماید، به بحرانهای متوالی خاتمه دهیم. بنابراین به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سیدضیاءالدین طباطبائی سراغ داشتیم، اعتماد خاطر خود را متوجه به معزی الیه دیده، ایشان را به مقام ریاست وزراء انتخاب، و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرائی به معزی الیه مرحمت فرمودیم.
شهر جمادی الاخر ۱۳۳۹»

چون روز گذشته، روزنامه رعد امروز در شماره ۱۰۶ دستخط شاه را منتشر نموده و آن را دلیل برائت مرتکب کودتا دانسته‌ است، تذکر می‌دهم که کودتا شب ۳ حوت واقع، و دستخط شاه، شب ششم حوت به ولایات مخابره شده‌ است؛ و این دستخط، در اثر کودتاست، والا سابقه نداشت که یک مدیر روزنامه، که نه طی مراحل اداری نموده و نه مقبولیت عامه داشته‌ است، یک مرتبه رئیس الوزراء بشود. و دیگر اینکه در این دستخط، اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزراء صادر شده، و به آقا مأموریت نداده بود که مردم را حبس کند و نیک و بد را با هم بسوزاند. چون من مردد بودم که شخص طرف اعتماد، مدیر روزنامه رعد است یا دیگری، تصمیم گرفتم که در صورت اول تسلیم نشوم و خود را برای هر گونه پیش‌آمدی حاضر نمایم، و پس از آنکه بوسیله رئیس تلگرافخانه تحقیق، و معلوم شد که مدیر روزنامه رعد است، تصمیم غیر قابل تردید خود را اجراء نموده و تلگراف زیر را به شاه مخابره نمودم.

۶ حوت ۱۲۹۹ از شیراز
بعد از عنوان
دستخط جهان‌مطاع، تلگرافی بواسطه تلگرافخانه مرکزی زیارت شده، در مقام دولتخواهی آنچه میداند به عرض خاک‌پای مبارک میرساند که این تلگراف اگر در فارس انتشار یابد، اسباب بسی انقلاب و اغتشاش خواهد شد و اصلاح آن خیلی مشکل خواهد بود. چاکر نخواست در دولتخواهی، موجب این انقلاب شود، و تاکنون آن را مکتوم داشته، هرگاه تلگراف مزبور بر حسب امر ملوکانه و انتشارش لازم است، امر جهان‌مطاع مبارک صادر شود که تلگرافخانه انتشار دهد.

بلافاصله بعد از مخابره این تلگراف، بیانیه رئیس دولت و رئیس کل قواء رسید، و مردم بیشتر به عدم صداقت گفته‌های آنها پی برده و عموم اهل شهر بر علیه حکومت جدید قیام نمودند، بطوری که فتح الدوله اهل طهران که در شیراز بود و تلگراف تبریکی به رئیس دولت مخابره نموده بود، در خطر جانی واقع شده و قونسول انگلیس او را با خود نزد اینجانب آورد و تقاضای تأمین نمود. و آقای سید ضیاءالدین طباطبائی هم چون از اوضاع شیراز مستحضر شد، شب ۱۰ حوت این تلگراف را به من مخابره نمود:

بعد از عنوان
آگاهی یافته‌ام که تلگراف تصدی مرا به شغل ریاست وزراء انتشار نداده و گفته‌اید که از حدوث اشکالات احتراز نموده‌اید. این خبر به اینجانب معلوم داشت که حضرتعالی از وضعیات بی‌اطلاع و افق طهران را همانطور تصور کرده‌اید که قبلاً دیده و عیناً مشاهده کرده‌اید. نه، چنین نیست. دوری مسافت و بی‌اطلاعی از جریان، حضرتعالی را از اطلاعات مفید محروم داشته‌ است. این حکومت جدیدالتشکیل، که به اسلحه و آتش یک سرکرده و نماینده اقتدار قشونی است، به کسانی که در معبر او ایجاد اشکالات نمایند جز مشت، چیزی نشان نمی‌دهد، و در لحظه واحد، جان و مال و عائله اشکال‌کنندگان، به عنوان رهینه صداقت آنها، در معرض تهدید گذارده می‌شود؛ و این زبری و خشونت، نه برای مصالح شخصی است، بلکه برای مصالح وطنی است که هر اقدامی را مجوز و مشروع می‌سازد. بنابراین تصور اینکه قرائت دستخط اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه، محتمل است حدوث اشکالی را تولید کند، بالمره فکری نارسا بوده‌ است، با کمال اقتدار و با نهایت نیرومندی لازم است وظیفه خود را ایفاء نمائید. تشکیل این دولت وطنی و اصلاح‌کننده را هیچکس جز خیانت‌کار، نمی‌تواند تردید کند. آن هم فوراً تنبیه می‌شود. من در اینجا تمام رجال پوسیده دروغین را توقیف کردم، ندای اصلاحات داده و با تهور و جسارت قشونی که در تحت امر دارم، هر مانع و مشکلی را به هیچ می‌شمارم. حضرتعالی نیز اگر می‌خواهید نماینده چنین دولتی باشید، با جسارت قدم برداشته، اصلاحات را در خطه مأموریت خودتان شروع کنید و از تقویت بی‌نهایت اینجانب استفاده نمائید و باور کنید که اشخاص دانشمند و بی‌غرض را مجالی شایسته بدست آمده‌ است. و بی‌پرده همانطور که عادت من است، به حضرتعالی سابقه می‌دهم که نسبت به شخص شما خوش‌بین، و خیلی مایلم که از شما حضرتعالی شخص شایسته در اصلاحات فارس استفاده کنم. بطور متقابل لازم است از صداقت و صمیمیت حضرتعالی آگاه کردم. بنابراین منتظرم که خودتان برای خودتان تعیین تکلیف نمائید. ولی در همین حال هم، خود را از ذکر این نکته که باز یک شمه از صمیمیت و صداقت من است، ناچار می‌بینم و آن است که انتخاب طریق جز صداقت و راست‌گفتاری برای اشخاصی که مرجع این سؤالات من می‌شوند مصلحت نیست و موجب زیان خودشان می‌شود. امیدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات، حضرتعالی از آن فاصله بعید آغوش گشوده، مرا برادرانه در بغل گرفته، کمک و مظاهرت خودتان را به احترام منافع ملی به من اهداء نمائید. روش و منشور خودم در بیانیه‌ای که امر داده‌ام به ولایات مخابره کنند، لامحاله ملاحظه و از عقاید اینجانب آگاهی یافته‌اید.

ریاست وزراء»

به این تلگراف جوابی ندادم و چون در بیانیه خود نوشته‌اید که قرارداد را ملغا نمودم، عرض می‌کنم که در ۱۹ میزان ۱۲۹۹ که به ایالت فارس منصوب شدم و قرارداد انگلیس و ایران ملغا نشده بود، نه خواستم به قشون جنوب رسمیت بدهم و با رمز کارگذاری کل بنادر این تلگراف را بمرکز مخابره نمودم:

اداره پلیس جنوب که از قرار مذکور سه هزار نفر است، کتباً و شفاهاً با ایالات رجوعاتی داشته و دارند و در مواقع رسمی و اعیاد هم حاضر می‌شدند. مستدعی است تکلیف معین فرمائید که روابط آنها از چه قرار باید باشد.
۲۶۳۰
۱۹ میزان

کابینه مرحوم مشیرالدوله تلگراف مرا بلاجواب گذارد و چون سابقه را تائید نکرد اینطور صلاح دیدم که به قشون جنوب رسمیت ندهم و با آنها رسماً مکاتبه نکنم و سلام رسمی را که آن وقت به یکی دو دفعه محدود نبود و در تمام اعیاد مذهبی انعقاد می‌یافت ترک کنم و آنها را نپذیرم ولی آقا که قرارداد را ملغا نموده بود، معلوم نشد به چه دلیل قشون جنوب را به رسمیت شناخت و آنها را به موجب تلگرافی که قرائت می‌شود به طهران احضار نمود.

تلگراف رمز شب ۱۲ حوت از طهران به شیراز
ایالت جلیله فارس

برای اطلاع حضرتعالی اعلام می‌دارد به فرمانده قشون جنوب امر شده‌ است که یک ستون قشون با توپخانه به طهران اعزام دارند.

۱۱ حوت ۱۳۰۱
سید ضیاءالدین طباطبائی
ریاست وزراء

وصول این تلگراف بر تأثرات عمومی افزود و هر کس که روزنامه‌های گلستان هفتم رجب ۱۳۳۹ و استخر ۲۴ حوت و سایر شورای مطبوعات ۲۵ حوت و عصر آزادی ۲۰ حمل ۱۳۰۰ را بخواند، می‌تواند به وطن پرستی اهالی فارس و حقیقت افکار عمومی متوجه گردد.
اهالی روز به روز بر مقاومت خود افزودند و من به هیچیک از تلگرافات آقا جواب ندادم، در نتیجه مذاکرات با آقای کلنل فریزر فرمانده کل قشون جنوب، این تلگراف را به شاه مخابره نمودم:

از شیراز به طهران
بعد از عنوان
نظر به آثار پیش‌آمدهای محتمل الوقوع و کسالت مزاجی که بغتتاً عارض شده، چاکر را از تحمل زحمت فوق العاده و مقاومت ممنوع می‌نماید و تا ورود آقای قوام الملک از محال ابوابجمعی خودشان به هر زحمت باشد، حوزه ایالتی را مراقبت می‌نماید و بعد از ورود ایشان امر امر مبارک خواهد بود.
۱۶ حوت ۱۲۹۹ شمسی.

غرض از آثار پیش آمدهای محتمل الوقوع که در این تلگراف نوشته شده، همان خلع سلطان احمدشاه از سلطنت ایران است، که برای من مثل روز روشن بود. زیرا موقعی که شاه در لندن حاضر نشد در دعوت رسمی دولت انگلیس، از قرارداد اسمی ببرد و آن را بشناسد؛ به اینکه ناصرالملک به او گفته بود اگر مقاومت کند از سلطنت خلع می‌شود، شاه وطن‌پرست، بر مقاومت خود افزود و از قرارداد اسمی نبرد. برای شاه چه بالاتر از اینکه امروز نامش به نیکی برده شود؟ حوادثی که موجب بلندی نام می‌شود کم است، و شاید در عمر کسی، به این حوادث تصادف نکند. خوشبخت کسانی که از این حوادث استفاده کنند و بدبخت، کسانی که خود را مطیع پیش‌آمد نموده و با هر ناملایمی بسازند. در سلسله سلاطین قاجار، هفت نفر سلطنت نموده، که از آن‌ها فقط دو نفر پادشاه نامی شده‌اند، اول مظفرالدین شاه است که در سلطنت او آزادی نصیب ملت شد، و بعد، احمدشاه است که تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت. ای کاش که این پادشاه جوان‌بخت، به کودتا تسلیم نمی‌شد و زودتر مقام سلطنت را ترک می‌کرد.
از شاه جوابی نرسید و معلوم نیست که با نظریات من موافقت می‌کند و مرا به ایالت فارس باقی می‌گذارد، یا اینکه منتظر است قوام الملک از فسا بیاید و افکار عمومی را ساکت کند، و بعد استعفای مرا قبول نماید. چون احساسات روز بروز بیشتر و مردم آشوب‌طلب می‌خواستند از اوضاع سوء استفاده کنند و مقاصد خود را انجام دهند، برای جلوگیری از اغتشاش در حوزه ایالتی و تحریکات متنفذین، در ۲۴ حوت از اعیان شهر این پیشنهاد رسید:

شیراز

۴ رجب ۱۳۳۹ مطابق حوت ۱۲۹۹

بعد از عنوان

چون پاره‌ای بی‌نظمی‌ها در اطراف این ایالت شروع شده، سارقین دست به کار هرزگی و شرارت زده، در ظرف این چند روز چندین اتفاق غیرمنتظر افتاده و ناامنی دارد انتشار پیدا می‌نماید و در این موقع، بعضی هنگامه طلب‌ها ممکن است برای تأیید بی نظمی و بهم خوردگی به بعضی عملیات بپردازند، لازم است تلگرافاتی که به تلگرافخانه فرستاده می‌شود در تحت نظر ایالت باشد، استدعا می‌شود به ریاست تلگرافخانه مرکزی امر و مقرر فرمایید تلگرافاتی که به نقاط گفته می‌شود قبل از اینکه به نظر کارگذاران حضرت اشرف عالی برسد مخابره ننمایند و تلگرافات مخل نظم و صلاح مملکت را توقیف فرمایند.

ابوالقاسم نصیرالملک – مؤید الملک- محمد باقر لطفعلی نوری- فضلعلی رئیس نظمیه و سه امضای دیگر.

پس از اینکه پیشنهاد مزبور اجرا شد، آقای ماژر مید قونسول انگلس مرا ملاقات و اظهار نمود که آقایان سردار فاخر و مشارالدوله تلگرافی از طهران به شیراز مخابره نموده‌اند که به مقصد نرسیده. من جواب دادم نظارت رئیس تلگرافخانه راجع به تلگرافاتی است که از شیراز به خارج مخابره می‌شود و در تلگرافاتی که از خارج به شیراز می‌رسد حق تفتیش ندارد و باید بلادرنگ آنها را به مقصد برساند. معلوم شد که اظهارات من ایشان را متقاعد نکرد و بعد این مراسله را به من نوشتند:

فدایت شوم، واقعاً از زحمت دادن به حضرت اشرف خجالت می‌کشم، اما چاره ندارم. عرض شود که چند روز قبل خدمتتان عرض کردم که از قراری که جناب وزیر مختار فرموده بودند بنا بود که آقای سردار فاخر و مشارالدوله یک تلگرافی کنند به جناب آقای حشمت الممالک. آن وقت از ایشان پرسیدم که همچو تلگرافی رسیده‌ است یا خیر، چند روز که گذشت از جائی شنیدم که واقعاً رسیده بود ولی به آقای مزبور ندادندش. حالا هم وزیر مختار سئوال می‌کند که تلگراف رسید یا خیر، خدمت ایشان چه جواب بدهم؟ اگر از جائی جلوگیری از دادن این به صاحبش شده باشد، تا یک اندازه برای این جانب جواب دادن به وزیر مختار مشکل است، چه کنیم؟

دوستدار ماژر مید

من یقین دارم که آقایان مخابره کنندگان تلگراف با تقاضای آقای وزیر مختار انگلیس موافقت ننموده و تلگرافی به شیراز مخابره نکرده‌اند والا سهل بود که با سیم کمپانی که آن وقت دائر بود و تحت تفتیش ایالت هم نبود، تلگراف دیگری مخابره کنند و قونسول انگلیس را از من مکدر ننمایند.

دو روز بیشتر به عید نمانده بود که چند نفر از اعیان من جمله مرحوم نصیرالملک که قبل از ایالت این جانب، به علت تقصیر سیاسی در حبس بود، بملاقات من آمدند و پیشنهاد نمودند که روز اول سال سلام منعقد شود، و نظریه خود را اینطور بیان نمودند که چون قشون جنوب را رسماً دولت شناخته‌ است، اگر سلام منعقد نشود مخالفتی است که با قشون جنوب و دولت هر دو می‌شود و ممکن است که دولت به قشون نامبرده دستوراتی دهد و بدبختیهای سابق ما باز تجدید شود. اگر شاه استعفای شما را قبول کرد، همه باید از قشون جنوب که قشون ایران شده، اطاعت کنند و اگر ننمود شما می‌توانید باز نظریات خود را تعقیب کنید.
این بود، روز اول حمل سلام منعقد شد و دویم حمل هم، شاه استعفای مرا بموجب این تلگراف قبول کرد:

از طهران به شیراز
بعد از عنوان
استعفای شما از ایالت فارس، به تصویب جناب رئیس الوزراء قبول شد. لازم است کفایت امور ایالتی را به قوام الملک تفویض نموده، فوراً حرکت نمائید.

چون شاه مرا به فوریت احضار نمود، و ظن قوی بود که آقای سید ضیاءالدین طباطبائی مرا توقیف کند، متجاوز از چهل روز در قریه سیدان که تا شیراز دوازده فرسخ است، ماندم و در این اثناء از آقای آرمیتاژ اسمیت کارتی رسید. مشارالیه پس از انعقاد قرارداد وثوق الدوله، به سمت مستشاری در مالیه ایران دخالت داشت. کابینه مشیرالدوله که بعد از کابینه وثوق الدوله تشکیل شد، از نظر اینکه قرارداد اجرا نشود او را به لندن فرستاد که شرکت نفت جنوب را تفتییش کند، و آقای سید ضیاءالدین طباطبائی با اینکه قرارداد را الغا نموده بود آقای ارمیتاژ را برای تصدی شغل سابق به طهران احضار نمود و باز در وزارت مالیه دخالت داد. مقصود آرمیتاژ از فرستادن کارت این بود که مرا ملاقات کند، و من هم برای اینکه زمامداران وقت به این ملاقات محملی نبندند و آن را پیراهن عثمان نکنند و به من زحمت نرسانند امتناع نمودم.
چون برای ورود آقای نصرت السلطنه قائم مقام من، زمینه تهیه شده بود و در ۱۸ ثور ایشان وارد شیراز شدند، دیگر صلاح ندانستم که در خاک فارس بمانم. به قصد طهران حرکت نمودم و در قهیار [مهیار؟] که تا اصفهان هشت فرسخ است، امنیه ناشناسی را دیدم که مرا از دستور دولت مطلع می‌کند و چنانچه از شهر خارج شوم بمرکز اطلاع می‌دهد که بواسطه عدم توقف من در اصفهان، دستور بلااجرا ماند. این بود که از شهر گذشتم و در قریه گز دو سه فرسخ است تا اصفهان، چند روز ماندم، و از آنجا با بلدی که آقای غلامحسین بختیار سردار محتشم فرستاده بودند وارد چهارمحال شدم و چند روز بعد، کابینه سیاه سقوط کرد.
در ۱۴ جوزای ۱۳۰۰ تلگرافی از قوام السلطنه رسید که مرا برای پست وزارت مالیه به شاه معرفی کرد. پس از ورود به طهران، آقای آرمیتاژ که خود را عضو وزارتخانه من می‌دانست به دیدن من آمد. قیافه ایشان بقدری شریف و جذاب بود که می‌گفتم ای کاش منافع متعارضه بین ما نبود و می‌توانستم با ایشان همکاری کنم، نه ایشان می‌خواستند که از مالیه ایران دور شوند و نه حب وطن به من اجازه می‌داد که ورود ایشان را در مالیه تصدیق کنم و قرارداد از بین رفته را تجدید نمایم. کابینه قوام السلطنه هم که خواست ما را دست بدست دهد، نتوانست. شرح قضیه این است که می‌خواست اوراقی به امضای آرمیتاژ و من منتشر شود که سرمایه داران خارجی و داخلی به امضای ما دو نفر اعتماد کنند و آنها را خریداری نمایند و گره از کار وزارت جنگ که احتیاج مبرمی به بودجه داشت بگشایند. مرا به هیئت دولت دعوت نمود و با اینکه سردار سپه مایل بود این کار بشود و در هیئت دولت هم بود که من از ایشان ملاحظه کنم، امتناع نمودم و مدتی بعد که با ایشان در امور مملکتی مذاکره می‌شد، به من گفت که از جواب شما در آن جلسه، طوری عصبانی شدم که می‌خواستم همانجا با شما گلاویز شوم. گفتم: «اگر می‌شدید، در من اثری نمی‌کرد، زیرا به هیچ قیمتی حاضر نمی‌شدم که مستشار انگلیسی در امور مالیه دخالت کند و قرارداد را تجدید نمایند».

چند ماهی کار وزارت مالیه بدون وزیر می‌گذشت و آرمیتاژ هم برای اینکه میخش محکم شود، کار جدی نمی‌کرد و امور به کام دوستان می‌گشت. بعد از آنکه آرمیتاژ مأیوس شد، قصد حرکت نمود و روزی که به بازدید او رفتم از من طوری پذیرائی کرد که هیچوقت فراموش نیمکنم، و یقین دارم که اگر با او موافقت می‌کردم، عشری از اعشار آن احترامات را به من نمی‌کرد. اینجاست که باید به عظمت اخلاقی ملت انگلیس پی برد.

از آنچه گذشت معلوم شد که آقا در بیانیه خود قرارداد را الغا نمود و بعد آن را عمداً اجرا کرد. آقا در تلگراف ۶ حوت می‌نویسد: «با قشونی که تحت امر دارم، هر مانع و مشکلی را به هیچ میشمارم». معلوم نیست این قشون به چه ترتیب تحت امر او در آمد. بسیار مشکل است که کسی صاحب منصب نظامی نباشد و مرکز اتکائی هم نداشته باشد و قشونی که تحت سرپرستی اسمایس انگلیسی است مطیع خود کند، و موقعی که وارد طهران شد قشون مرکزی مقاومت نکند و ساکت بماند و شاه هم تسلیم شود. اگر این قشون تحت امر آقا بود، چرا رئیس آن خود را در عرض آقا گذاشت و بیانیه‌ای مثل بیانیه خود آقا داد؟ آیا می‌شود گفت که به کمک دسته قزاقی که تحت امر خارجی است انقلاب کنند و ملت را به راه راست دلالت نمایند؟ آیا بوسیله یک بیانیه پوک می‌توان انقلابی شد و یا اینکه دعوی اصلاحات کرد؟ کدام آدم بی‌بصیرتی است که به این حرفها گول بخورد؟ اگر فرمایشات آقا اساس داشت و اگر نظریاتشان در خیر مملکت بود، چرا رجال وطن پرست را توقیف و حبس نمود؟ اشخاص وطن‌پرست ملت را حقیر نمی‌کند و به افکار عمومی احترام می‌گذارند تا در بروز حوادث، آنها را پشتیبان خود کنند. و هر کس که به ملت خود احترام نکرد، پشتیبان او جای دیگر است. به اتکاء قواء خارجی قیام نمودن و به روی هموطنان تیغ‌کشیدن و آنان را توهین‌کردن و حبس‌نمودن، کار وطن‌پرستان و آزادمردان نیست.
آقا را چه واداشت که پیرامون این عملیات برود؟ و چه باعث شده بود که صالح و طالح را حبس کند؟ در اصلاحات باید اشخاص بد را از کار خارج نمود و محاکمه و محکوم کرد. اگر مقصود انقلاب بود، خوب است آقا توضیح دهد که در ایران زمینه برای چه انقلابی حاضر بود و با چه اشخاصی می‌خواست هادی انقلاب شود؟ روزگار ثابت کرد که نه مصلح بود و نه انقلابی؛ و مأمور بود کابینه محللی تشکیل دهد تا از ترس او، مردم به سردار سپه ملتجی شوند و به او اهمیت بدهند، تا او به مقصود خود برسد. هرگاه قانون مجازات عمومی در آن زمان بود، آقا را من روانه دادگاه می‌نمودم. چون قانون نبود و عقاب بلا بیان هم بیمورد است آقا مشمول فقره دهم از ماده ۱۲ قانون انتخابات است که: «مقصرین سیاسی که بر ضد اساس حکومت ملی و استقلال قیام و اقدام کرده‌اند حق انتخاب شدن ندارند».
در آخر دوره ششم که انتخابات دوره شروع شده بود و دولت مداخله می‌کرد، توسط مرحوم تیمورتاش از شاه وقت ملاقات خواستم و اظهار نمودم که اگر دولت می‌خواهد برخلاف مصالح مملکت اقدام کند و قراردادی منعقد نماید، مثل اینکه وثوق الدوله از نظر گذشتن قرارداد، در انتخابات دوره چهارم مداخله کرد، البته انتخابات دوره هفتم هم باید آزاد نباشد؛ ولی اگر شاه مقصودی غیر از صلاح مملکت ندارند، خوب است که در انتخابات مداخله کنند تا نمایندگان حقیقی مملکت به مجلس وارد شوند و از مصالح عمومی دفاع نمایند. شاه تیمورتاش را خواست و از او سؤال کرد که مگر در انتخابات مداخله نمی‌کند؟ جواب داد: نه. پس از آن گفت: دکتر مصدق را قانع کنید که جعلیات را تکذیب کند. در اطاق تیمورتاش، از انتخابات طهران که دخالت دولت اظهر من الشمس بود، مذاکره شد. چنین اظهار نمود که در حضور اعلیحضرت غیر از آنچه گفتم چیز دیگری نمی‌توانستم بگویم. بیائید با هم صلح کنیم و پست مشترکی که شش نفر از دولت و شش نفر از ملت باشند (مدرس- مشیرالدوله- مستوفی الممالک مؤتمن الملک- تقی زاده- دکتر مصدق) ترتیب دهیم و قضیه را به این طریق حل نمائیم. چون راه حلی که مرحوم تیمورتاش پیشنهاد نمود با نظر من که آزادی انتخابات بود تطبیق نمی‌کرد، انتخابات به همانطوری که دولت می‌خواست، جریان خود را طی کرد. معروف است که بعد از خاتمه انتخابات، مرحوم مدرس از رئیس شهربانی وقت پرسید که در دوره ششم، من قریب ۱۴ هزار رأی داشتم، در این دوره اگر از ترس شما کسی به من رأی نداد، پس آن رأیی که من به خودم دادم کجا رفت؟
این است مختصری از تفصیل انتخابات آن دوره و ادوار بعد.
طرز ورود آقا بعد از ۲۲ سال به ایران و اینکه فوراً از یزد انتخاب شدند، ثابت می‌کند که آقا برای کاری مأمور هستند. بسیار جای تأسف است که وعده‌های سهیلی و تدین راجع به عدم دخالت در انتخابات، لباس عمل نپوشید. در هر کجا هم که تحت نفوذ واقع نشدند، انتقادات بسیار نمودند و ناموس مملکت را به باد دادند. ای کاش این قبیل اشخاص یک روز اگر می‌شد شاگرد دبستان سید یزدی بودند. شخص متوفی نقل می‌کرد که در زمان صدارت حاج میرزا حسین خان سپهسالار به امر ناصرالدین شاه کسی را می‌بردند بکشند. در جواب سؤال سپهسالار گفتند که سید یزدی سارق است که از خانه ظهیرالدوله اشیاء مهمی سرقت کرده‌ است. سپهسالار او را خواست و گفت که چون تو اولاد رسولی، توبه کن تا نزد شاه از تو شفاعت کنم. سید یزدی گفت من دزدم ولی راستگو و صدیقم و تاکنون با کسی عهدی ننموده‌ام که از آن تخلف نمایم، من از مرگ هراسی ندارم، من می‌خواهم کشته شوم و کسی را به دروغ امیدوار نکنم، من به درستی و راستی ایمان دارم و خود را فدای عقیده می‌نمایم، من نمی‌توانم عهدی ببندم که بعهد وفا ننمایم. هر قدر سپهسالار اصرار نمود، اظهار ندامت نکرد. ای کاش می‌گفت گوش دروغگو را باید برید، تا صوره هم مصداق حقیقتی «و من یشابه ابه فما ظلم» باشد.

نظریات من در عدم صلاحیت آقا و طرز انتخابشان معلوم شد، ولی ممکن است کسانی که از دوره دیکتاتوری انتقادات کلی نموده و باز خواهان آنند، اینطور اظهار کنند که مملکت محتاج به اصلاح است که خود گذشته هم کسی نیست، پس باید با آقا موافقت نمود که ما را به شاهراه ترقی هدایت کند. جواب آنها این است که جامعه را با دو قوه می‌شود اصلاح کرد: قوه اخلاقی که مخصوص پیغمبران و خوبان است، و قوه مادی. ما که از نیکان نیستیم پس آقا باید بگوید که با کدام قوه می‌تواند خود را بمقصود رساند؟ آیا کسی هست بگوید مرکزی اتکاء آقا، ملت ایران است؟ خاطر دارم سردار سپه رئیس الوزراء وقت، در منزل من با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفی الممالک و دولت آبادی و مخبرالسلطنه و تقی زاده و علاء، اظهار کرد که: «مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سر و کار پیدا کرد». آن وقت نمی‌شد در این باب حرفی زد، ولی روزگار آن را تکذیب کرد و به خوبی معلوم شد همان کسی که او را آورد، چون دیگر مفید نبود، او را برد.
دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما، راه آهن کشید، و بیست سال برای متفقین امروز با تدارک مهمات دید، عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط، و فساد اخلاق را ترویج، و اصل ۸۲ قانون اساسی را تغییر داد، و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد. برای بقاء خود، قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت می‌داد، بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت، سطح معلومات تنزل کرد. کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد. اگر به تدریج که دختران از مدارس خارج می‌شدند، حجاب رفع می‌شد، چه می‌شد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بی‌ تدبیر، چه نفعی برای ما داشت؟ اگر خیابانها اسفالت نمی‌بود، چه می‌شد؟ و اگر عمارتها و مهمانخانه‌ها ساخته نشده بود، به کجا ضرر می‌رسید؟ من می‌خواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم. خانه‌ای در اختیار داشتن، به از شهریست که دست دیگران است.
این است کار سیاستمداران وطن‌پرست، که کسی را آلت اجراء مقصود قرار می‌دهند و پس از اخذ نتیجه، از بردن او به مردم منت می‌گذارد. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود، چه برای ما کرد؟ اگر موجب ارتقاء ملل، حکومت استبدادیست، دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده‌اند؟ و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود، چرا دول محور از بین می‌روند؟ هیچ ملتی در سایه استبداد به جائی نرسید. آنها که دوره بیست سال را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده‌ایم مقایسه می‌کنند، و نتیجه منفی می‌گیرند، در اشتباهند، زیرا سالها لازم است که به عکس العمل دوره ۲۰ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه به پدریست که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود، اولادی بی‌تجربه و بی‌عمل بگذارد؛ پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شوند. یا باید گفت که در جامعه، افراد در حکم هیچند و باید آنها را یک نفر اداره کند. این همان سلطنت استبدادیست که بود. مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند؟ و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند؛ در این صورت منجی و پیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکی است، هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مرد کشتی به قعر دریا می‌رود ولی اگر ناخدا متعدد شد ناخوشی و مرگ یک نفر در سر کشتی مؤثر نیست.
آقا اگر غمخوار این ملتند، به ترقی و تعالی وطن معتقدند و نمی‌خواهند به عناوین هیچ و پوچ، به آتش نفاق دامن بزنند، باید خود را فوق دیگران بدانند و بگذارند که در سایه آزادی، جامعه خودش کشتی متلاطم را به ساحل نجات رساند.
ما نمایندگان قبل از هر چیز باید به ایران نظر کنیم و منافع عموم را بر منافع شخصی خود ترجیح دهیم. ما همه اهل یک مملکت و زاده یک وطنیم. ما باید کاری کنیم که قواء مملکت صرف خیر و صلاح شود. ما باید بدانیم که نفاق برای ما بسیار مضر و گران است. یک وقتی از فرط نادانی و جهل در شیخی و متشرعی اختلاف داشتیم، زمان دیگر در استبداد و مشروطه مباحثه نمودیم، پس از آن اختلاف در آزادی و دیکتاتوری، و بعد تغییر فرم بود. اکنون باز برای اصلاح معنویات، دچار تغییر کلاه شده‌ایم. آقا وقتی می‌توانند کار کنند که در مجلس را ببندند و یا آن را قرق کنند و مثل ایام کابینه سیاه خرابه را تعطیل کنند. با این مجلس که می‌خواهد ثابت کند طلیعه آزادیست، کار آقا بسیار دشوار است. به عقیده من باید از خود رفع زحمت کند و از مجلس برود و غیر از این، راه دیگری ندارد.

آنهایی که می‌گویند در نهم آبان ۱۳۰۴ من توانستم اوضاع وخیم بیست‌ساله را پیش‌بینی کنم و دیگران نتوانستند، بیان واقع نیست؛ من از جان خود گذشتم و همقطارانم از دادن یک رای نخواستند امتناع کنند. باز من آتیه را می‌گویم، خدا کند که این دفعه با من همراه باشند.
آقا مثل نهر کوچکی است که به رود تیمس متصل شده باشد. هر قدر که آب از نهر بیشتر برود، بر توسعه نهر می‌افزاید و آب زیاد مساحت زیادی را فرا می‌گیرد. اگر امروز با خاک می‌شود از عبور آب جلوگیری نمود، اعتبارنامه ایشان که تصویب شد و حزب حلقه که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت، با توپ جدیدالاختراع این جنگ هم نمی‌شود مقاومت کرد. اما امروز از آزادی مطبوعات صحبت می‌کند و از اصلاح معنویات، که نمیدانم مقصودشان چیست، سخن میراند؛ ولی میخ خود را که محکم نمود، زمینه دوره شوم دیگری را تهیه و جامعه را گرفتار خواهد کرد.
چه ضرورت دارد که ما امروز خود را گرفتار کنیم؟ و چه لزومی دارد که هموطنان را نگران نمائیم؟ آقایان نمایندگان بیائید دوره بدبختی را تکرار نکنید. بیائید به جامعه ترحم نمائید. بیائید جوانان روشن فکر مملکت را دچار شکنجه و عذاب ننمائید. بیائید علمداران آزادی را به دست میرغضبان ارتجاع نسپارید. بیائید ثابت کنید که این مجلس، خواهان عظمت و بزرگی ایران است.

رئیس- آقای نقابت.

نقابت- بنده باید مقدمه یک مطلب را اعلام کنم و آن این است که بین تیپ آقای سید ضیاءالدین و تیپ آقای دکتر مصدق، یک تیپ ثالثی وجود دارد و آن تیپ، ما هستیم. ما هستیم و تیپ خودمان. تیپ جوان و تحصیل کرده، و تیپی که دارای دیپلم هستند- و تیپ وطن‌پرست. ما نه حق خودمان را به ایشان می‌دهیم، نه به شما.

بعضی از نمایندگان– آقای دکتر مصدق هم خودشان تحصیل کرده هستند.

نقابت – اجازه بفرمائید. وقتی که بنده عرض می‌کنم سه تیپ موجود است و برای یکی اوصافی ذکر می‌کنم، این دلیل نمی‌شود که برای آن دو تیپ اوصافی وجود ندارد. ولی اختلافی که بنده بیان می‌کنم اختلاف زمانی است، مسلکی است، فکری است، نه اینکه در اصل وطن پرستی حضرت آقای دکتر مصدق السلطنه و آقای سید ضیاءالدین من تردیدی داشته باشم.

فرمند– وطن پرست پیر هم پیدا می‌شود.

نقابت– به هر صورت این مملکت یک روزگارهائی دیده و مراحلی را طی کرده و امروز مایه خوشوقتی است که یک مجلسی به تمام معنی آزاد ما مشاهده می‌کنیم. یک مجلسی است که همه کس می‌تواند عقاید و افکار خود را بگوید و هر نظری نسبت به اصلاحات دارد بیان کند. در ادواری که آقای دکتر مصدق بعنوان تاریخ بیان فرمودند، بنده در آن ادوار محصل بودم، به این جهت داخل در هیچیک از اجتماعات نبودم که بتوانم با زمان طی طریق کرده باشم. ولی مطالعه می‌کردم بعد از بیست سال که سوابق و احترامات آقای دکتر مصدق در این مملکت محفوظ بود و همه کس نسبت به ایشان علاقه داشت و یکی از علاقه مندان به ایشان خود من بودم، برای اینکه من (در کنستی توسینل) تألیف ایشان را می‌خواندم و استفاده می‌کردم و ایشان را دوست می‌داشتم و از طریق علم با مؤلف آن کتاب ارتباط داشتم، ولی اینطور فکر می‌کردم که یک روزی این مملکت بدبخت بایستی تمام افرادی را که در هر جای کشور دارد، تمام قوائی را که در هر جا می‌تواند تهیه کند، آن ذخائری را که از دستبرد حوادث برکنار مانده‌اند، آن شخصیت‌ها که سیل حوادث خروشان نکرده، اینها همه بایستی جمع شوند و ما هم دور علم آنها جمع شویم و بگوئیم آقایان شما هستید و ما هم هستیم و ایران هست (صحیح است) و بیائیم با هم کار کنیم. بیائیم به درد این کشور بخوریم. این فکر را داشتم. بنده یکی از آنها هستم که به شهادت چند نفر از رفقا از زمانی که کابینه مرحوم فروغی متزلزل شد، از آقایان خواهش کردم، تمنی کردم که آقا شما و آقای قوام و غیرذلک همه با هم تشریک مساعی کنید و وارد شوید و بر علیه هم چیزی نگوئید و قوای یکدیگر را فلج نکنید. این قوا به ضرر مملکت تمام می‌شود. و حالا هم ما باید استفاده کنیم از مجموع افکار شما. شخصیت دکتر مصدق نایاب است. میلیونها خرج لازم است برای یک مملکتی، یک دکتر مصدق ترتیب کند. همینطور دیگری، دیگری شخصیت‌های با احترام را باید حفظ کنیم. امروز ما دچار قحط الرجال شده‌ایم. امروز آقای دکتر مصدق از دخالت آقای سهیلی در انتخابات اظهار فرمودند، همه گفتند صحیح است. چرا این دولت هنوز سر کار است برای اینکه کسی را نداریم (بعضی از نمایندگان چرا داریم) برای اینکه در آن اعصار و ایام اگر می‌دانستند یک جوانی خوب حرف می‌زند خوب فکر می‌کند خوب مطالعه می‌کند، او را خفه می‌کردند. توی زندان می‌انداختند. اگر کسی هم از این بلیات فرار کرده‌ است، به سلوک به ملایمت به یک وضعیتی خودش را نجات داده. این بود که ادوار نمی‌گذاشت رجالی باز بیاید. رجل در زندگانی مبارزه در زندگانی زد و خورد در دنیای طوفانی پیدا می‌شود، نه در زندگانی آسایش و راحتی. در هر صورت ما امیدوار هستیم که از تمام رجالی که در گذشته داشتیم یا بعد می‌توانیم تهیه کنیم، بنفع مملکت استفاده کنیم.
بنده اعلام موافقتم با اعتبارنامه آقای سید ضیاءالدین مبنی بر یک اصلی است که بدان اصل علاقه دارم و آن این است که قرارداد ایران و شوروی مصوبه مجلس شورای ملی مورخه ۲۳ قوس ۱۳۰۰ البته این قرارداد بعد از رفتن آقای سیدضیاءالدین است از ایران، و مجلس تصویب کرد زیرا آن تاریخ که ایشان آمدند مجلس بود و وکلاء انتخاب شده بودند، ولی وکلاء جرأت تجمع را نداشتند و تنها شاه تشکیل کابینه می‌داد. ایشان وارد شدند مذاکرات ایشان با دولت اتحاد جماهیر شوروی توافق حاصل کرد بر روی این قرارداد، و این قرارداد بدون اینکه یک کلمه از کلمات و عباراتش تغییر بکند با امضای آقای سید ضیاءالدین مبادله شد و متن آن هم موجود است. این قرارداد بزرگترین خدمتی است به مملکت. امروز هم دارای قدرت و اثر تاریخی است.

دکتر مصدق – در کابینه سردار منصور بود.

نقابت- عرض کردم این قرارداد با امضای رئیس دولتی که سیدضیاء بود امضا شد و مبادله شد، بعد هم مجلس تصویب کرد. آن روز مجلس نبود. این قرارداد در ماده ۱ می‌نویسد که دولت شوروی از سیاست جابرانه‌ای که دولتهای مستعمراتی روسیه که به اراده کارگران و دهاقین این مملکت سرنگون شدند نسبت به ایران تعقیب می‌نمودند قطعاً صرف نظر می‌نماید. نظر به آنچه گفته شد و با اشتیاق به اینکه ملت ایران مستقل و سعادتمند شده و بتواند آزادانه در دارائی خود تصرفات لازمه را بنماید دولت شوروی روسیه تمام معاهدات و مقاولات و قراردادها را که دولت تزاری روسیه با ایران منعقد نموده و حقوق ملت ایران را تضییع ملغی می‌نمود و از درجه اعتبار ساقط شده اعلان می‌نماید.
در فصل هشت می‌گوید دولت شوروی انصراف قطعی خود را از سیاست اقتصادی که حکومت تزاری روسیه در شرق تعقیب می‌نمود و به دولت ایران نه از نقطه نظر توسعه اقتصادی و ترقی ملت ایران بلکه برای اسارت سیاسی ایران پول می‌داد اعلان می‌نماید بنابراین دولت شوروی از هر نوع حقوق خود نسبت به قروض که دولت تزاری به ایران داده‌ است صرف نظر کرده.

دکتر مصدق– خارج از موضوع است.

نقابت– آقا موقعی که بیانیه دولت آمریکا را می‌خوانید خارج از موضوع نیست. اجازه بفرمائید عرض کنم. بین دو دسته، یک دسته دیگری وجود دارد استقلال فکر داریم. اجازه بفرمائید حرف بزنیم.

دکتر مصدق– پس شما بگذارید آن دسته حرف خودشان را بزنند، بعد وسطش را بگیرید.

نقابت– در این بین است که کاپیتولاسیون ملغی می‌شود. کاپیتولاسیون یعنی قدرت قضائی ایران در دست خود ایران می‌افتد، و این افتخار برای همیشه برای یک مملکت محفوظ ماند. و خدمات دیگری که برای ایران پیش آمده‌ است مجموع این قرارداد یک سلسله منافعی بوده‌ است برای کشور ما. البته تقاضا می‌کنیم مطالعه بفرمائید. پس چون امضای بدوی او به امضای آقای سید ضیاءالدین است، حکایت می‌کند که امضاکننده دارای روح موافق بوده و نسبت به خدماتی که در این قرارداد نسبت به مملکت میشده، موافقت داشته‌ است. و بنده به همین استدلال با وکالت آقای سیدضیاءالدین مخالفم. اما جهات مخالفتی که بیان کردند این مخالفت را من از دو جهت مورد مطالعه قرار می‌دهم. یکی از جهت سیاسی و یکی از جهت قضائی فرمودید که اشخاص را گرفتند حبس کردند چنین و چنان کردند، کدام رئیس دولت است که در این بیست ساله اشخاص را بی‌جهت نگرفتند و حبس نکردند…

بعضی از نمایندگان– آقا این که دلیل نمی‌شود. این صحیح نیست.

نقابت– اجازه بفرمائید و بنده عرض می‌کنم. بر فرض که این یک نفر کارها را هم کرده‌ است بنده تعجب می‌کنم.

رئیس– فعلا به این یک نفر دسترسی هست.

دکتر مصدق– این را هم که می‌خواهند وکیل نکند.

نقابت– حضرتعالی استاد قضائی هستند. ایشان را در بیست و سه سال قبل مجرم میدانید. حالا اساساً این شخص مجرم هست یا نیست، بنده در این قضیه وارد نمی‌شوم. شما میفرمائید در بیست و دو سال قبل، فلان زید را توقیف کرده یا حبس کرده. آن وقت مرور زمان جزائی برای آن قائل نیستند در صورتی که مرور زمان جزائی ده سال است. پس عنوان مخالفتی که در این قسمت فرمودند قابل توجه نیست.
یک نکته دیگری فرمودند که مگر کس دیگری نبود که رئیس الوزراء بشود که یک نفر مدیر روزنامه بشود، بنده عرض می‌کنم مدیر روزنامه می‌تواند همه کاره بشود. مدیر روزنامه آدم کوچکی نیست، آدمی است که تمام هستی خودش را می‌گذارد تا جوهر ذاتی خودش را بروز بدهد. و بنده هیچ مدیر روزنامه را نمی‌شناسم که دارای ثروت و استکاهی [؟] باشد. پس حیث مدیریت روزنامه بحثی بر ایشان نیست.
از اینکه می‌فرمایند آدمی نبود، من همین مطلب را بهش اعتراض دارم و همیشه قرار بر این بوده‌ است که یک اشخاص بزرگی را بنا به سابقه بنا به سیره انتخاب می‌کردند برای ریاست وزرائی برای وزارت یا برای سایر مشاغل. در صورتی که اشخاص هم که ارزش داشته باشند می‌توانند تمام مشاغل را طی کنند و کافی است که لیاقت خودشان را ابراز کنند و رنگ سیاسی مخالف با آن کار هم نداشته باشند.
شرحی آقای دکتر راجع به خوبی و بدی مأمورین خارجی فرمودند که مورد بحث ما نیست. البته در تمام جاها مأمورین خوب هست مأمورین بد هست، ما باید وظیفه خودمان را تعقیب کنیم و باید تعقیب از یک اصولی کنیم و اگر برخورد به بد کردیم تسلیم نشویم و با او مقاومت کنیم.
فرمودند که قرارداد یک عقد دو طرفی است. چطور شد که از یک طرف ملغی شد آقای دکتر البته تصدیق می‌فرمایند که قرارداد وقتی در یک کشوری رسمیت دارد که بتصویب مجلس شورای ملی برسد و آن قرارداد کذا را که مجلس تصویب نکرد فقط مانده بود یک عملی یک تعهد اخلاقی از طرف دولت یک تعهد اخلاقی که به تعهد قضائی تلقی می‌شود زیرا دولت غیر از یک فرد عادی است دولت یک دستگاهی است که تعهدش امضایش یک اعتباراتی دارد و تا حدی این را باید در نظر داشت که آبروی امضا کننده از بین نرود و بالاخره این گرفتاری اخلاقی را دولت دارد و باید طوری کرد که آبروی امضا کننده نرود. معذلک این قرارداد که از طرف دولت شده بود مجلس هم تصویب نکرد. آن وقت آن کسی که پایه این قرارداد را لغو می‌کند و بعد یک همچو قراردادی هم که بین ایران و شوروی امضا می‌کند حق دارد بگوید من لغو کردم. این را هم نمی‌شود بحثی کرد که چرا ایشان کرده‌اند.
فرمودند که آقا با چه سرمایه رفتند به اروپا و زندگی کردند. خیلی تعجب است این فرمایش ایشان. در ظرف این بیست سال در این مملکت و در سایر ممالک در اثر آزادی تجارت و کورانهائی که بوده‌ است اشخاصی بوده‌اند که با صفر یا هیچ با فکر و عمل شروع کرده‌اند و میلیونها هم ثروت جمع کرده‌اند. این هیچ مربوط به بحث ما نیست که چرا توانسته‌ است یک کسی در خارجه بماند. فقط این ایراد را باید بکنند که چرا یک کسی که در خارج زندگی کرده‌ است زیر دست و پا نیفتاده‌ است و چرا به اعمال پست وادار نشده و چرا توانسته‌ است زندگی کند. خیلی‌ها توانسته‌اند زندگی می‌کنند. بسیاری از خانواده‌ها در این مملکت بوده‌اند که میلیونها ثروت داشته‌اند و حالا به فقر افتاده‌اند و اشخاصی هم بوده‌اند که هیچ نداشته‌اند و حالا دارای ثروت هستند بنابراین از این جهت ایرادی بر ایشان نیست.
فرمودند یزدی این تمول را از کجا آورده‌اند که با هم در امور مالی کمک بکنند. بنده تصور نمی‌کنم که اینها محتاج به جواب باشد. فقط این را باید عرض کنم البته شهر یزد و کرمان یا جای دیگر با داشتن زراعت و تجارت مخصوصاً یزدیها که فوق العاده در هوش و ذکاوت و پشت کار و همه چیز معروف هستند، البته می‌توانند نسبت به یک کسی که عقیده دارند ثروتی جمع آوری کنند.
فرمودند که در جریان حبس و تبعید بیرجند، آقای دکتر چند بار قصد خودکشی داشتند. البته همان وقت که این ترتیب پیش آمد، ما خیلی متأسف بودیم (صحیح است) که چرا یک نفر از رجال عالی‌مقام مملکت ما را اینطور آزار می‌کنند، ولی همینقدر که فرمودند قصد خودکشی داشتم، یک خلجانی برای من تولید شد. زیرا قصد خودکشی یک قصد طبیعی نیست و در وقت مخصوص این حال پیدا می‌شود.
فرمودند که اگر وکیل آزاد نباشد که عقاید و افکار خودش را بگوید، چرا باید قبول وکالت بکند. البته این تشخیص است که ممکن است آقای دکتر بدهند که آزاد نیستند در بیان عقاید، ولی ما آزادیم در بیان عقاید و حرف خودمان را می‌زنیم ولو به ضرر ما تمام شود.
فرمودند که در شب ششم حوت که تلگراف شاه به شیراز مخابره شد و اعلام شد ریاست وزرائی آقای سیدضیاءالدین، ایشان تصمیم گرفتند که اگر این سیدضیاء همان سیدضیاء مدیر روزنامه باشد مخالفت بکنند، و تلگراف کردند بدون فاصله که فارس زیر بار نمی‌رود و اغتشاش خواهند کرد. این بیان قابل اعتراض است، زیرا یک والی یا یک رئیس اداره ولو هر سمتی داشته باشد وقتی که یک حکومت مرکزی تلگرافی می‌کند باید آقا اطاعت بکنند. حالا فرمودند که در فارس اغتشاشاتی می‌شد و بعد هم آثاری در این خصوص پیدا شد. کاغذی من جمله رئیس نظمیه به والی نوشت که آقا اقداماتی بکنید و عملیاتی بکنید. این‌ها می‌فهماند که عادت ولات سابق یکقدری بر این بوده‌ است که در تولید اغتشاش انگشت کرده‌اند. تلگراف اعتراض آمیز رئیس دولت وقت را خطاب به خودشان قرائت کردند، در صورتی که آن تلگراف خیلی عبارات جالب توجه و بسیار با صمیمیت بوده‌ است. بنده در آن عبارات سوئی نمی‌فهمم که شما اصلاحات را شروع کنید و به پشتیبانی من امیدوار باشید و همچو کنید و همچو کنید. این را ما دلیل می‌گیریم بر نظریات صادقانه صاحب این تلگراف، نه اینکه یک استفاده عکسی از یک مطلبی در نظر بگیریم که منطقاً جایز نیست.
فرمودند که یک سید یزدی اقرار به دزدی کرد و اقرار به دروغگوئی نکرد و استحکام خودش را نشان داد. ای کاش می‌گفت که یک مجازاتی هم برای دروغگو معین کنیم که گوشش را ببرند. بنده خیال می‌کنم که این عبارت تلمیح دارد و یکی از صنایع بدیعی است که گوش دروغگو را ببرند. خوب ما موافقت می‌کنیم که گوش دروغگو را ببرند، اما آن مطلبی که منظور آقا است خارج از موضوع ماست.
فرمودند که آقا بفرمایند که با قوه اخلاقی می‌خواهند کار بکنند یا با قوه مالی. آقا هم یک وکیلی هستند در این مملکت مثل سایر وکلا. اگر فکر ایشان یک دیریکسیون صحیحی پیدا کرد، اگر فکر ایشان یکطوری تنظیم شد که با اوضاع امروز متناسب بود و یک عده هم همفکر پیدا کردند که پیروی از فکرشان بکنند می‌کنند، والا فلا. و این مطلب هم درباره بنده و هم آقای دکتر و همه آقایان جاری است، زیرا امروز غیر از بیست سال قبل است. امروز مملکت بوسیله برق و رادیو مسافرت آمدن و رفتن، بطوری ارتباط با دنیای متمدن پیدا کرده که دارد هم سطح می‌شود آن افکاری که بیست سال پیش بود. مثلاً شاید یک روزی آقای دکتر اینجا تشریف می‌آوردند و قسم به کلام الله می‌خوردند که راست می‌گویند خیلی تأثیر می‌کرد، اما اگر امروز این کار را بکنند هیچ تغییری حاصل نمی‌شود. یعنی همان فکری که هست برای اینکه این بیان راست است یا غیر راست باقی بماند. وضعیت اخلاقی امروز اینطور است. ما جوانهای تحصیل کرده داریم که اینها به اروپا رفته‌اند و هر کدام دارای قدرت اراده هستند و دارای رشد و بلوغ و نبوغی هستند، منتها گم کرده بودیم و حالا در حکومت روشن امروز پیدا می‌شوند و ایشان به من ایراد خواهند کرد و خیال می‌کنند که بنده بعنوان طرفداری یک تیپی این بیان را می‌کنم. بلکه منظورم بیان یک حقیقتی است و بعنوان اینکه میل ندارم که یک عنصری که در بیست و دو سال قبل کنار رفته، امروز بعد از بیست و شش سال بیاید دعوا کنند، وقت ما را هم تلف کنند ما هم کار داریم، ما هم میگوئیم بیائید کار بکنید، هر دو پدر ما هستید اگر خوب کار کردید نگاهتان می‌داریم و اگر نه بیرون می‌کنیم.
شرحی در معایب دیکتاتور فرمودند که دیکتاتور آمد همچو کرد، همچو کرد. همه اینها صحیح است و این یک بحث علمی است که جایش مجلس شورای ملی نیست. باید خدمت آقای دکتر برسم سند و کتاب آن را ارائه بدهم که در مملکت چطور دیکتاتور بوجود می‌آید. اگر هوای یک درخت و اسبابش مقتضی بوجود آوردن کرم باشد، یک کرمی از آن درخت تولید می‌شود که آن درخت را خشک می‌کند. همینطور در یک مملکتی که غرض و مرض حکمفرما شود، خیانت در یک ملتی بروز بکند، دروغ و رشوه در کار باشد، هیچکس به وظیفه خودش عمل نکند، آن وقت افراد همه عصبانی می‌شوند و به جان هم می‌افتند و آن وقت دیکتاتور پیدا می‌شود. بنابراین این دیکتاتور مولود آقای سیدضیاءالدین نبود، این دیکتاتور مولود این درخت است که کرم به جانش افتاده بود. واقعاً باید از روی انصاف صحبت کنیم و حمله به همدیگر نکنیم، زیرا همین حملات است که ایجاد دیکتاتور می‌کند. الان این مملکت در آتش بدبختی و بیچارگی دارد می‌سوزد و دولت ندارد، فرماندار ندارد، استاندار ندارد. استاندار شما مثل استاندار مازندران است. مثل آن استانداری است که معروف به فسق و متجاهر به فسق است، باز هم نگاهش داشته‌اند. انواع و اقسام بدبختیهای دیگر هست. در این موقع، باز ما بیائیم با هم معاوضه کنیم خوب نیست. اینها است که ایجاد دیکتاتور می‌کند، و الا در بدی دیکتاتور ما اختلافی نداریم.
ایشان می‌گویند سیدضیاء کرد ما میگوئیم دستگاه کرد، و ما باید امروز رعایت این معایب و مفاسد را بکنیم. حالا ایشان اختلاف کلاه گرفتند که ایجاد اختلاف کلاه می‌شود، من هم به آن موافقم. یعنی عادت است یعنی لباس پوشیدن در یک جامعه عادت است. یک کسی اینجا به آقای آشتیانی ایراد می‌کرد که شما در روز افتتاح آمده بودید اینجا ولی کراوات نزده بودید، و حال آنکه ژاکت پوشیده بودید، و همه این ایراد را میکردند. در صورتی که این‌ها عادات است و یک مطالبی نیست که سالب آزادی بشود و مرتفع می‌شود و اتهام سیاسی هم ندارد.
و اینکه فرمودند ایشان با یک نهری متصل هستند، این را بنده نمیدانم که حقیقت این است یا نه و تصور می‌کنم که اگر آقای دکتر دلیلی دارند بفرمایند، و الا این بیان ایشان را هم بنده محمول به همان بیانات قبل میدانم که آن جریانات فارس و آن تلگرافات و آن جریانات به آمور پُرپُر آقای دکتر صدمه زده‌ است. بنده با این استدلالی که کردم مستقلا بدون اینکه طرفدار این باشم یا آن طرف آرزوی استدلال با ایشان موافقم.

رئیس- آقای سیدضیاءالدین.

سیدضیاءالدین طباطبائی– خدا را شکر که زنده ماندم تا در روزهای محنت وطن ندای هموطنان را شنیده، جان بی‌مقدار خود را در طبق اخلاص نهاده تقدیم نمایم. پس از بیست و سه سال غربت از ایران، پس از بیست و سه سال عزلت و انزوا و آوارگی، امروز افتخار دارم در این محوطه‌ای که خاطره‌های شیرین و تلخ و فراموش‌نشدنی از آن دارم حضور پیدا کنم. امروز اگر تیرهای تهمت، بدنامی، افترا، ناسزا به من پرتاب می‌شود افسرده نیستم، زیرا سی و هفت سال پیش با پدر همین اسعد (اشاره به رئیس مجلس) با برادر همین اسعد و با هزاران آزادیخواهان دیگر، در همین محل از دهانه‌های توپ، گلوله بر سر ما می‌بارید و ما تحمل کردیم و امید خود را از آتیه ایران سلب نکردیم.
بطوری که آقایان میدانند بیست و سه سال بود از ایران دور بودم و خیال مراجعت را نداشتم. پس از وقایع شهریور، دوستانم از تهران و ولایات به من مراجعه کردند و تقاضا نمودند که به ایران برگردم. خودداری کردم شش ماه یک سال، دو سال گذشت. بالاخره چون که همیشه جوانمرد بودم و جوانمردی را صفت خود و آباء و اجداد خود می‌دانستم، دیدم سرزمینی که مرا تربیت کرده، بزرگ کرده، من به او قرض داشتم و در حداقل دعوت دوستانم را باید بپذیرم. این بود که به ایران مراجعت کردم. پس از مراجعت به ایران، در خیال این نبودم که وکیل شوم یا وزیر شوم یا رئیس الوزراء شوم یا رئیس مجلس شوم. هیچکدام از اینها نبود. در ۲۳ سال قبل که رئیس الوزراء و فعال مایشاء ایران بودم، اگر می‌خواستم، اگر مایل بودم این درجه فهم و ادراک در من بود که با این و آن بسازم و در همان مسند باقی باشم، ولی من نخواستم به قیمت خرابی ایران، به قیمت محو یک ملتی، زمامدار شماها باشم. این بود که طالب نبودم و ترک کردم و رفتم. پس از ورود من به ایران، در تهران شنیدم اهالی یزد مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کرده‌اند. تعجب کردم زیرا چنانچه عرض کردم قصد اشغال مقامی را نداشتم. گفتم بعد از ۲۳ سال می‌روم ایران مملکت محنت زده خود را ببینم، اگر توانستم خدمتی می‌کنم، اگر نتوانستم خدمتی بکنم یا در ایران می‌مانم یا چنانچه ۲۳ سال از این مملکت دور بودم باز هم مراجعت می‌کنم. خبر وکالت بنده از یزد، مرا تکان داد و نمی‌خواستم قبول کنم زیرا به کسی ننوشته بودم و از هیچیک از رفقا و دوستان خودم یا اهالی یزد تقاضا نکرده بودم. در همین حال، دچار یک محظوری شدم و آن این بود که ۳۲ سال قبل، اهالی یزد پدر مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کردند. ۲۴ سال پیش هم خود من وکیل شدم که وقایع کودتا پیش آمد. این مرتبه سوم بود. اخلاقا نمی‌توانستم به اهالی یزد بگویم که من شانه خود را از زیر بار مسئولیت خالی می‌کنم. اصرار اهالی یزد و تلگراف متوالی که بمن مخابره کردند و اصرار دوستانم باعث شد که من وکالت را قبول کردم. بعلاوه یک دلیل دیگری هم داشت. در ۲۴ سال پیش روزی که از خود گذشتم و وجود خود را مؤثر در نجات و استقلال ایران قرار دادم، روز خطر بود. امروز هم روز خطر بود. چونکه خطر را دیدم آمدم اینجا بایستم برای اینکه اگر بتوانم به ملت خودم به وطن خودم به ایران عزیز خدمت بکنم. و چنانچه عرض کردم مدعی هستم وجود من مؤثر در سیاست و استقلال ایران بود و عنقریب بفاصله چند دقیقه، آقایان خواهند شنید
(خطاب به آقای دکتر مصدق) اگر صدای بنده یک قدری بلند است، برای اینکه حضرتعالی بشنوید)
از دو ماه به این طرف، شنیده شد که با اعتبارنامه من مخالف هستند. دوستان من نگران بوده و من هم نگران بودم. ولی نگرانی من از این بود که اعتبارنامه من با سکوت و خاموشی بگذرد و مجبور شدم از یکی از دوستانم خواهش کنم با اعتبارنامه من موافقت کند، زیرا اگر مخالف نمی‌شد یک حقایقی را نمی‌توانستم بگویم. ممنونم از صمیم قلب که این زحمت را حضرتعالی و بعضی از آقایان دیگر، از من رفع فرمودید.
چرا منتظر چنین روزی بودم؟ زیرا ۲۳ سال سکوت کردم. هر دشنامی، هر ناسزائی، هر تهمتی، هر افترائی را قبول کردم و حاضر نشدم برای وجاهت خود، برای تبرئه خود، اسراری را فاش کنم که مصالح عالیه ایران را به خطر اندازم. ۲۴ سال تحمل، ۲۴ سال صبر، کافی بود.
آقای دکتر مصدق السلطنه، بزرگترین فداکاری من در دوره زندگانی من این بود که سکوت کردم و آنچه را می‌دانستم نگفتم و پرده حقایق را پاره نکردم. و آقایان بعضی می‌گویند چرا در عرض مدت بیست سال که از ایران دور بودم سکوت کردم، در روزهائی که بدبختیهای ایران را دیدم چرا صدای خود را در نیاوردم. اکنون دلیلش را به جنابعالی و آقایان عرض می‌کنم.
تا چهار سال، پنج سال بعد از کودتا، تمام جراید، مجلس شورای ملی و جوانها، پیرها روشن فکرها، تاریک فکرها همه از اوضاع راضی بودند، شکایتی نبود. پیش‌آمد کودتا سبب خوشبختی و اصلاحاتی که در مملکت شده بود، مایه امیدواری آتیه بود. من در مملکت خارجه بودم، جز ایرانیانی که به اروپا برای تحصیل یا گردش می‌آمدند کسی را نمی‌دیدم همه اظهار مسرت از پیش آمدها می‌کردند و بعضی هم یا راست یا دروغ، اظهار تأسف می‌کردند که دست شما از بازیگری در بازیهای ایران کوتاه شد. این احساسات مردم و ملت بود. این ترتیب باقی بود تا زمان رژیم تغییر سلطنت. تا آن تاریخ دلیل نداشت که من در ممالک خارجه بوده از وطن خودم و اوضاع خارجه حرفی بزنم. از ۳۰۵ تا ۳۱۰ باز آثار ظاهریه خوب بود و اگر در معنی و باطن بعضیها ناراضی بودند، لکن بطور کلی طبقات هیئت اجتماعیه راضی بودند و مخصوصاً سالی در حدود دویست نفر محصل و جوانها به اروپا می‌آمدند. آمدن این جوانها نتیجه ثمره نخلی بود که من کاشته بودم. می‌دیدم خیلی خوب هر سال جوانها می‌آیند تحصیل می‌کنند، هر سال چند صد نفر جوان می‌آیند چه می‌کنند! پس دلیل نداشت تا سنه ۱۰ شکایتی بشود. اما از سنه ۱۰ به بعد، که دیکتاتوری در ایران تشکیل شد، وضع مملکت به جائی رسیده بود که اگر در پاریس یک روزنامه فرانسوی دو سطر بر ضد شهریار ایران می‌نوشت، فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع می‌کرد. سفارت ایران را از پاریس احضار می‌کرد و سفارت فرانسه را از ایران بیرون می‌کرد. آن رعبی که طهران را گرفته بود در نتیجه یک وضعیاتی که حالا نمی‌خواهم بگویم، دیگران را هم فرا گرفته بود. در یک همچو موقع، من کجا می‌توانستم چیزی بگویم یا صدای خود را در بیاورم یا بنویسم؟ و وقتی که نوشتم، به چه وسیله‌ای به ایران بفرستم؟ و یا وقتی که فرستادم، چند صد نفر که کاغذهای من می‌رسد به آن‌ها به محبس نیفیند؟ پس من اگر این کارها را نکردم خدمتی کرده‌ام به ایران.
اما راجع به آقای دکتر مصدق و اظهاراتی که فرمودند، من انتظار نداشتم که ایشان در ضمن صحبت از یک حدودی که محاورات رجال سیاسی آنها را قبول کرده‌اند خارج شوند، و من منتظر نبودم که یک چیزهائی را به من بگویند که من یک چیزهائی را بر خلاف میل خودم عرض کنم. و به جناب آقای رئیس مجلس اطمینان می‌دهم که آنچه را عرض می‌کنم به قصد اسائه ادب نیست و اگر یک حقایقی به خودی خود وقیح است، تقصیر من نیست. آقای دکتر را بنده میدانم و سابقه هم دارم، با من غرض شخصی داشتند. جز غرض شخصی، چیز دیگری نبود. این غرض شخصی ایشان در جای خود باقی است، ولی ایشان یک نکته را فراموش کردند. فرمودند وقتی که اینجا تشریف آوردند، فرمودند که ۲۰ سال بود از ملت ایران دور بودند. این هم صحیح است به این معنی خیال می‌کنند که هنوز مردم ایران را با عوام‌فریبی می‌شود اغفال کرد. غافل بودند که در این مجلس شورای ملی، عناصر مشخص و ممیزی هستند که اعمال فداکارانه را از اظهارات عوام فریبانه جدا می‌کنند. این یک حقیقتی است آقای دکتر مصدق السلطنه یک اختلاف اساسی است و آن این است که من از بدو زندگی خودم عوام فریب نبوده‌ام و عوام‌فریبی را بزرگترین خیانتی به هیئت اجتماعیه میدانم. اگر آقای دکتر مصدق السلطنه و امثال ایشان عوام فریب نبودند و حقایق را به مردم می‌گفتند، ایران سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد.
در جنگ بین المللی در سنه ۱۹۱۴ که مخاطراتی متوجه ایران شد، فقط سید ضیاءالدین بود که در روزنامه‌ها اعلام کرد نباید ایران با روس و انگلیس جنگ بکند و از در ستیزه درآید؛ بی عدالتی‌های آنها را تحمل کند و صبر کنند و منتظر روز بهتری شوند. شما و امثال شما ای آقای دکتر مصدق السلطنه، برای وجاهت خودتان، برای اموال خودتان، برای منفعت خودتان که از مستوفی‌گری و خرید خالصه و از کاغذسازی و از چه و از چه جمع کردید و نتوانستید آنها را حفظ بکنید، صدایتان را در نیاوردید. حقیقت را به مردم نگفتید. مردم را گمراه کردید و ایران را به آن جنگ به آن ویرانی و فلاکت و ادبار انداختید. روزهائی که جنگ تمام شد، آقای مصدق السلطنه ایران ویران، ایران سرگردان، ایران گرسنه، جز شما چند نفر وجهای نالایق چیز دیگری نداشت. بلی آقای مصدق السلطنه در دوره‌های پیش هیچکس جز من از همه چیز نگذشت. در مقابل هوچیها و نادانان (ولی امروز دوره عوام فریبی، دوره اغفال، دوره سکوت گذشته‌ است) آن روز در نتیجه نتوانستند مرا یاری بکنند. البته هر کس آزاد است. تمام اهالی مملکت، تمام برادران من از دوست و دشمن همه آزاد کسانی که بی غرض هستند کسانی که مدعی هدایت افکارند قبل از اتخاذ تصمیم از من توضیح بخواهند. از من علت و موجبات اصول را بپرسند. پس از آنکه شنیدند اگر قانع شدند واضح می‌شد، اگر قانع نشدند آن وقت حق دارند که فحش بدهند ناسزا بگویند، هر نسبتی که می‌خواهند بدهند.
آقای دکتر مصدق السلطنه! یکی از افتخارات من این بود که مقدماتی را فراهم آوردم که روزنامه نویس، رئیس الوزراء بشود و ایران را از دست شما سلطنه‌ها و دوله‌ها نجات پیدا کند. بلی آقای مصدق السلطنه! بلی قربان، این سید ضیاءالدین بود که شماها را به چنگ آورد. چند سال بود از استبداد نمی‌گویم، در همین دوره مشروطه، همین مردم بدبخت، اسیر چند تا سلطنه‌ها و دوله‌ها بودند، دیگر سایر مردم وزن نداشتند، کوچک، روزنامه نویس بودند. این را من شکستم. این خدمت را من به ایران کردم و شماها را لرزاندم که چطور یک روزنامه نویس، رئیس الوزراء یا بعقیده شما صدر اعظم ایران می‌شود. ای خاک به سر اشخاصی که این فرصت را دادند و این بی‌قابلیتی خود را فراهم آوردند.
اما راجع به محبوسین. اولا کسی حبس نشد آقای مصدق السلطنه! تحت نظر قرار گرفتن و حبس شدن دو مطلب است. کسی حبس نشد، تحت نظر قرار گرفت. حالا فرض کنیم حبس شد (دکتر مصدق- استغفرالله) شما میفرمائید استغفرالله، دعوا نداریم (یک نمکی هم در مجاورت باشد بد نیست) در مملکت ایران از قبل از مشروطه و پس از مشروطه، حبس کردن مردم یکی از امور عادی بود. در دوره سابق، حکام ولایات یا وزراء در طهران، مردم بیچاره را حبس می‌کردند. خود حبس کردن بخودی خود با آنکه بر خلاف قانون بود و غلط بود، امری بی‌سابقه نبود. چیزی که بی‌سابقه بود این بود که سلطنه‌ها و دوله‌ها و ملک‌ها و ممالک‌ها را بگیرند. این را تصدیق می‌کنم (خنده حضار) پیدایش این سابقه با بنده‌ است و تمام مسئولیت آن را هم به عهده می‌گیرم و اگر چند صد نفر از من رنجیده شدند و افسرده شدند، هزارها ایرانی بدبخت که قرون متوالیه در محبس این دوله‌ها، مله‌ها، سلطنه‌ها، ممالک‌ها با هزار ذلت و بدبختی روزگار میگذرانیدند فهمیدند که می‌شود دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها را هم گرفت. ملتفت شدید آقای دکتر مصدق السلطنه؟
و اما اینکه اینها چرا حبس شدند. رئیس الوزرای وقت چنین تشخیص داد که برای مصالح عالیه مملکت و یک مقتضیاتی که بعد خواهد شنید، یک عده‌ای بدون اینکه به جان آن‌ها به حیات آنها، به مال آنها تعرض شود، در یک نقاطی تحت نظر قرار گیرند. اگر جنابعالی میفرمائید بد و خوب را با هم گرفتند، مقصود دشمنی و عداوت نبود، نخواستم مال کسی را ببرم چنانچه نبردم، جز یک عده از کسانی که سیاست مملکت را فلج می‌کردند و کارها را اداره نمی‌کردند و جز منفی بافی و عوام فریبی کار دیگری نمی‌نمودند. آنها را دستگیر کردم.
در آن موقع دو موضوع مهم در پیش بود آقای مصدق السلطنه (بنده متأسفانه حافظه‌ام خوب نیست، از این جهت است شما را به همان اسم سابق خطاب می‌کنم) دو موضوع مهم بود که برای حیات ایران و برای استقلال مملکت ایران تأثیر مهمی داشت. یکی مسئله ارتباط با ممالک متحده شوروی و یکی مسئله قرارداد ایران و انگلیس. این دو موضوع، این دو مسئله، این دو نکته، آلت بازی دسائس رجال تهران از دوله و ملک و سلطنه شده بود. سه سال بود نمایندگان مجلس شورای ملی متعاقب عقد قرارداد انتخاب شده بودند. غالبشان هم در طهران بودند. این وکلاء جرأت نداشتند مجلس شورای ملی را باز کنند. سیاسیون تهران هم جرأت نداشتند حرف بزنند. چرا؟ گفتند خوب اگر مجلس شورای ملی باز شد، قرارداد را قبول کنیم یا رد کنیم؟ کو آن مردی که قبول کند؟ کو آن مردی که رد کند؟ پس بهتر این است که مجلس شورای ملی نباشد. با دولت سویت شوروی که سه سال است به ما پیشنهاد کرده‌ است که ما همسایه هستیم دوست هستیم، عهدنامه ببندیم. کو مردی که جرئت داشته باشد بگوید ببندیم؟ و کو آن مردی که بگوید ما نمی‌بندیم؟ پس بهتر این است که هیچ نشنویم و صدامان در نیاید. این آقایانی که توقیف شدند، حبس نشدند و تحت نظر بودند، بطوری که میدانند قبل از ریاست وزرائی من بود، ولی مسئولیت آن واقعه را من به عهده می‌گیرم، شانه خالی نمی‌کنم. چرا شانه خالی نمی‌کنم؟ زیرا آن موقع آقای سردار سپه که بعد اعلیحضرت پهلوی شدند، در کارها ما با هم مشاوره می‌کردیم و آنچه من می‌گفتم ایشان می‌کردند. حالا که ایشان دور هستند، من سزاوار اخلاقیم نیست که ایشان را مسئول بدانم. نه! مسئولیت را خود من بعهده می‌گیرم و خودم را برای خاطر جنابعالی تبرئه نمی‌کنم. حالا چرا؟ بعد صحبت می‌کنم.
و اما اینکه می‌خواستم جنابعالی را بگیرم حبس کنم (دکتر مصدق- تحت نظر می‌خواستید بگذارید) نه، جنابعالی را بواسطه خیانتی که کردید می‌بایستی حبس کنم. برای اینکه شما مجرم هستید. شما می‌خواستید تمام عشایر فارس را بشورانید و اشرار را به شورش تحریک کردید. شما خواستید اردوکشی بکنید. خواستید برادرکشی بکنید. شما مجرم بودید. شما جانی بودید. ولی چرا ترتیب اثر ندادم؟ برای این که روحیه و قدرت فکری شما را می‌دانستم، فکر شما فلج بود. می‌دانستم با تمام فعالیتتان هیچ کاری نمی‌توانید بکنید. و یک چیز دیگر هم بود، که نخواستم این افتخار را به شما بدهم که بواسطه حبس، شما شخصیتی برای شما قائل شوم (دکتر مصدق- پس تلگرافات برای چه بود؟) تلگرافات را برای این کردم آقای دکتر مصدق السلطنه! من فعال ما یشاء بودم در آن موقع در ایران. از شما بزرگترها، گردن‌کلفتترها را گرفتم به حبس انداختم. شما را نخواستم حبس بکنم، شما را هم می‌توانستم. (دکتر مصدق- نتوانستید) نه، اشتباه می‌کنید. به شما تلگراف کردم که من برای ایران کار می‌کنم، دست به دست هم بدهیم و این مملکت بدبخت را نجات بدهیم. و منتظر بودم اول بجای اینکه شخصیت روزنامه رعد و کوچکی جسمی سیدضیاء را در نظر بیاورید، عرایض او را تمنای او را التماس او را که بنام ایران است بشنوید و او را هدایت کنید، راهنمائی کنید. به این جهت آن تلگراف را کردم، که اتفاقاً در عرض این ۲۲ سال این تلگراف برای جنابعالی یک سندی شد. شما می‌خواستید کسب وجاهت بکنید. این است که تلگراف سید ضیاءالدین پس از ۲۰ سال در این مملکت نشان داده‌اید (دکتر مصدق- تلگرافات دیگر هم هست) یکی اش را نشان بدهید (دکتر مصدق- بین خودمان باشد پس خلاصه پس از اینکه جنابعالی این تلگرافات را کردید آن اقدامات را کردید) چون من نمی‌خواستم برادرکشی بشود و این هم برای جنابعالی جای مسرت است که تمام اهل ایران هیچ جا با من مخالفت نکردند جز سرکار. تمام اهل ایران هیچ جا مخالفت نکردند. سکنه این مملکت از ولایات دهات، ایلات، عشایر همه اقدام مرا و حکومت مرا تبریک گفتند. (دکتر رادمنش- بجز آذربایجان و گیلان) آن وقت گیلان در تحت تشکیلات مختلط اشغال شده بود. آقای دکتر رادمنش قسمت گیلان در اظهار فکر خودش آزاد نبود، آقای دکتر رادمنش. (دکتر رادمنش- اینجا مجلس روضه خوانی نیست.) (زنگ رئیس) (ایشان حق ندارند به دکتر مصدق حمله بکنند. یعنی چه؟) (زنگ رئیس).
(رئیس- اینجا صحبت بین الاثنین نکنید. هر کسی حرفی دارد بعد حرف بزند)
اما مسئله کودتا آقای دکتر مصدق السلطنه! قضایا را باید تفکیک کرد. یکی صورت ظاهر امر است، یکی صورت باطن امر است. صورت ظاهر امر این است که دسته‌ای از قوای قزاق به تهران وارد شدند، در شب دوشنبه شهر تهران را اشغال کردند و سه روز بعد، من رئیس الوزرای ایران شدم. یعنی اعلیحضرت مرحوم احمدشاه، معین الملک را فرستاد به منزل من و مرا دعوت کرد و من رفتم به قصر فرح‌آباد، و پس از دو ساعت مذاکره، دستخط ریاست وزراء را با اختیارات تامه، به من تفویض کرد.
راجع به قضایای تا ساعت ریاست وزرائی من شما فرصت داشتند در عرض این ۲۰ سال سئوال کنید توضیح بخواهید از مرحوم احمدشاه، از فرمانده قوای قزاق و از افراد صاحبمنصبان قزاق سئوال کنید، و شما سئوال نکردید. و در مجلس شورای ملی هم وکیل بودند از اعلیحضرت پهلوی که سردار سپه و وزیر جنگ بودند و شما هم در این پارلمان بودید و به دفعات هم نطق فرمودید و نطقتان را من خواندم، می‌بایستی بپرسید، چرا نپرسیدید؟ آنچه من مطلعم این است، صورت ظاهرش این است که میفرمائید من مسبب این اوضاع هستم و من این اوضاع را فراهم کرده‌ام، و چنانچه اخیراً فرمودید، یعنی در آخر مذاکرات خودتان فرمودید، با تحریک و دست دیگران من این کار را کردم، برخلاف اظهار شما و بسیاری، با آنکه چند ماه بعد از کودتا وقتی که آقای سردار سپه وزیر جنگ ما بودند، اعلامیه منتشر کردند و مسئولیت کودتا را بعهده خود گرفتند، و چون در آن موقع شما آن اعلامیه را در تهران دیدید و خواندند نمی‌بایست دیگر از من سؤال بکنید، ولی بعلت آن اظهاری که کردم، آن مسئولیت را بعهده می‌گیرم. برای اینکه بدانید چرا من مسئولیت را بعهده می‌گیرم، وضعیات قبل از کودتا را باید در نظر بیاورید. مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی بود. در بعضی از ایالات ما یک تشکیلاتی بود که با حکومت مرکزی مشغول جنگ و ستیز بود، و در همان موقع، خزانه مملکت خالی بود. در همان موقع، عده افراد قشونی و ژاندارمری و امنیه و نظمیه در ایران چهل هزار نفر بود، حقوق آنها هشت ماه و ده ماه عقب افتاده بود. چندین صد نفر و چندین هزار نفر مهاجر از گیلان و مازندران آمده بودند که می‌بایست از خزانه دولت زندگانی کنند و چون در خزانه دولت پولی نبود، همه ماهه وزراء و رئیس الوزراهای ایران باید سفارت انگلیس ملتجی شده، برای دویست هزار تومان ماهیانه به اسم موراتوریم گدائی بکنند، و این دویست هزار تومان را بین این و آن تقسیم کنند. عدلیه و نظمیه و امنیه و ژاندارمری هشت ماه مواجبشان عقب افتاده بود. تمام تشکیلات هیئت اجتماعیه مختل شده بود. شاه مملکت تازه از اروپا برگشته بود، بواسطه این وضعیات و بواسطه خبر رفتن قشون انگلیس از ایران، هراسان بود و مرحوم احمدشاه می‌خواست ایران را ترک کند و مراجعت کند، و وقتی گفته شد که چرا مراجعت می‌کنید، گفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیس برود چگونه می‌توانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته زندگانی کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چه کنم؟
احمدشاه مرحوم به سفارت انگلیس ملتجی شد. از وزیر مختار انگلیس تقاضا کرد که برای اینکه او بتواند در ایران بماند، قشون انگلیس حرکت خودش را از ایران به تعویق اندازد. مستر نرمان وزیر مختار انگلیس پس از مخابره با لندن به شهریار ایران جواب داد که چون مجلس مبعوثان انگلستان بودجه این قشون را تصویب نمی‌کند، قشون نمی‌تواند در ایران بماند. احمدشاه گفت حالا که قشون نمی‌تواند در ایران بماند، من می‌روم. گفتند نباید بروی. گفت حالا که نباید بروم پس در طهران گرسنه، طهران بیچاره، تهران خواب آلود، دوله‌ها و مله‌ها و سلطنه‌های غفلت کار و سیاسیون نادان همه خواب بودند و سرنوشت ایران در اوقیانوس تلاطم و بدبختی واژگون بود. آن وقت بود که سید ضیاءالدین، همان سیدضیاءالدینی که در بهار جوانی در ۱۸ سالگی خون خود را وقف ایران کرده بود و اکنون ۳۸ سال زیادی زندگانی می‌کند، آن سید ضیاءالدین آن روز به فکر شماها بود. به فکر زن و بچه شماها به فکر شهر طهران، به فکر مملکت، به فکر ایران افتاد، از خود گذشت، بالاخره رئیس الوزراء شد.
تمام اسرار کودتا را نمی‌توانم به شماها بگویم. ادراک آقای دکتر بزرگتر از آنست که حقایق دیگری را بفهمد. هر روز محکمه علیای عدالت ملی تشکیل شد، اول کسی که برای محاکمه حاضر شود سیدضیاءالدین است. آنچه می‌گویم مدرک دارم.
خلاصه رئیس الوزراء شدم. اولین اقدام من تلگرافی بود به مرحوم مشاورالممالک سفیر کبیر ایران در مسکو، که بدون تأمل عهدنامه شوروی را امضاء کند. اولین اقدام من این بود. (دکتر مصدق- آه آه) دومین اقدام من، الغای قرارداد ایران و انگلیس بود. میفرمائید این قرارداد ملغی بود، تصدیق می‌کنم، عملا ملغی بود، ولی یک وضعیت بغرنجی ایجاد کرده بود که افراد را خسته و وضعیت را فلج کرده بود. ما ۶۰۰ هزار لیره پول داشتیم در بانک شاهنشاهی از بابت منافع عقب افتاده کمپانی نفت جنوب، و این ششصد هزار لیره آن وقت شاید دو ملیون تومان می‌شد، در حالی که دولت ایران برای صد هزار تومان باید از سفارت انگلیس گدائی بکند، بانک شاهی این پول را نمی‌داد، در خزانه هم پول نداشتیم، از گمرک نمیتوانستیم چیزی بگیریم، چونکه وسیله نبود. تا هم دولت حرف می‌زد می‌گفتند آقا تکلیف قرارداد را معین کنید، یا بگیرید یا بدهید. قرارداد اگر عملی نشده بود ولی یک بغرنجی بود یک مانعی بود که اولا افکار عمومی را متزلزل داشت هیچکس نمی‌دانست قرارداد هست یا نه. وکلاء نمی‌دانستند به مجلس شورای ملی که می‌روند آقا قرارداد را قبول کنند یا رد کنند. من آمدم این را الغا کردم.
و اما اینکه فرمودید آیا از لرد کرزن مشاوره کردم و استیذان کردم، این نکته بین خود ما است. این نکته را دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند. این نکته را یک مدیر روزنامه می‌فهمد. بدون مشاوره با دولت انگلیس، بدون استیشار با سفیر انگلیس و لرد کرزن، من با مسئولیت خودم این قرارداد را الغا کردم. یعنی من مدیر روزنامه، ملغی کردم که معلوم شود می‌شود کرد. به همین جهت، لرد کرزن از من رنجید، تا هفت حمل، یعنی یک ماه و سه روز، حکومت مرا نشناخت، و خدا میداند چه اندازه همین رنجش لرد کرزن تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران. این را من نمیدانم خدا میداند،
اما اینکه این چه نوع کودتائی بود آقای دکتر. حکومت ملی یعنی چه؟ حکومت ملی مرکب است از قوه مقننه و قوه قضائیه و قوه مجریه. قوه مقننه وجود نداشت، پارلمانی نبود، سیاست مشروطیتی نبود.

دکتر مصدق السلطنه- مستشار مالیه که آوردید نفرمودید.

سید ضیاءالدین- صبر کنید جوابش را عرض می‌کنم. مجلس شورای ملی وجود نداشت، پس از تعطیل دوره سوم وکلاء کرسی خودشان را ول کردند و مملکت را به پیش آمد واگذار کردند تا آن روزی که من رئیس الوزرای ایران شدم. تمام رئیس الوزراءها و دولت‌های شما را سفارت روس و انگلیس تصویب و تشکیل می‌داد تنها رئیس الوزراء و دولتی که به شهادت خدای متعال بدون مداخله سفارت اجنبی تشکیل شد دولت من بود. بله دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند این نکته را. یک نفر مدیر روزنامه می‌فهمد.
هر کسی را بهر کاری ساختند – میل آن را بر سرش انداختند
اعلیحضرت مرحوم احمدشاه مرا احضار فرمود و دستخط هم به من داد و اختیارات تام هم به من داد. حالا داخل این بحث نمی‌شوم که این مقدمه را من چیده بودم یا دیگران چیده بودند. به عقیده حضرتعالی صحیح بود یا غلط، نتیجه‌اش را ببینیم چه بود. (دکتر مصدق- فرار بود) شما فارس را بر ضد من شوراندید. قوم خویش‌های مرا فرار دادند شما و امثال شما. در طهران دسائس کردید. شما مسئولید در پیشگاه خدا، در پیشگاه تاریخ در پیشگاه ملت ایران. من جز اینکه جان بدهم چه می‌کردم؟ نتیجه کودتا چه بود؟ چهل هزار نفر قشون پراکنده ایران از ژاندارمری و قزاق و پلیس و امنیه، در تحت اداره یک سرباز لایق که اسمش رضاخان میرپنج بود، جمع شدند، اداره شدند، امنیت در مملکت فراهم شد. طهران از خطر گذشت. شاه راضی شد بماند. خود شاه هم که مرعوب بود، دید در طهران هم قوه هست. در طهران هم کسانی هستند که جرأت دارند بگویند که ما زنده هستیم و می‌خواهیم زنده باشیم، ما نمی‌خواهیم تسلیم شویم. با این اراده ما و از جان گذشتگی ما، شاه ایران هم جرأت گرفت. فقط وقتی که دستخط ریاست وزراء را به من داد، از من قول گرفت پس از اینکه امنیت در مملکت مستقر شد، وسائل مسافرت او را به اروپا فراهم کنم. من هم وعده دادم و بعد نتوانستم، و همانکه نتوانستم بین بنده و آن مرحوم بهم خورد. بیچاره مرحوم احمدشاه در نتیجه بی‌قابلیتی و عدم لیاقت دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها قبل از تشکیل کابینه اینجانب و پس از آنکه از سفارت انگلیس مأیوس شد، تلگرافی به دربار انگلستان و به مقامات عالیه مخابره نمود که اگر ممکن است احضار قشون انگلیس را از ایران به تعویق بیندازند. جوابی نیامد. کودتا بپا شد. پس از آنکه امنیت برطرف شده تجدید شد، پس از آنکه امضای عهدنامه شوروی شد، یک مسئله بغرنج و غامضی بین ما و همسایه که مناسبات تاریخی سیاسی اجتماعی اقتصادی ما را به یکدیگر مربوط ساخته و سه هزار کیلومتر با هم هم‌سرحد هستیم حل شده و روابط حسنه ایجاد گردید، در طهران و مملکت یک آسایش فکری برای همه ایجاد شد.
یک کار دیگری هم کردم که آن را فراموش کرده بودم و حالا در نتیجه تذکر آقای دکتر یادم آمد و از تذکر آقای دکتر خیلی خوشحال شدم، زیرا من آن را فراموش کرده بودم و آن مسئله پلیس جنوب بود. بطوری که میدانید پلیس جنوب را چند سال قبل از من داده بودند و پس از آنکه من رئیس الوزراء شدم یکی از اقداماتم این بود که به وزیر مختار انگلیس اظهار کردم من نمی‌توانم پلیس جنوب را در تحت اداره افسران انگلیسی قبول کنم و باید منحل بشود و منضم ژاندارمری ایران گردد. ژنرال فریزر را به طهران احضار کردم (آن وقت ماژور فریزر بود) و جلسه در هیئت وزراء تشکیل دادیم و مذاکره کردیم و اصولی را با هم موافق شدیم که پلیس جنوب تسلیم ایران بشود. و از بابت مخارج گذشته، قبول کردند که دولت انگلستان از ایران فعلا ادعائی نکند. ولی ژنرال فریزر گفتند کی این اردو را تحویل خواهد گرفت؟ آیا افسرهای طهرانی شما که دیروز همدست آلمانها بودند؟ گفتم نه. من از دولت سوئد پنجاه نفر صاحبمنصب برای ایران احضار کرده‌ام که تشکیلات ژاندارمری ایران را منظم کنند و به آقای علاء که در همان موقع در لندن بودند در این بابت تلگرافاً دستور دادیم که برود به استکهلم و با دولت سوئد داخل مذاکره بشود. گفت خوب حالا تا وقتی که صاحبمنصب‌ها بیایند ما چه بکنیم؟ بین بنده و ماژر فریزر موافقت حاصل شد عده صاحبمنصبان انگلیسی که دویست نفر بودند به چهل نفر تنزل یابد و تا مدت یک سال در خدمت دولت ایران باشند و مطیع اوامر وزیر کشور باشند و بمجرد اینکه صاحبمنصبان سوئدی به ایران آمدند صاحبمنصبان انگلیسی لوازم خودشان را بگیرند و بروند، زیرا اگر هم خود ژنرال فریزر آن تکلیف را به من نمی‌کرد من نمی‌دانستم، ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمی‌توانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود، من نمی‌توانستم یک قوه که در آن موقع امنیت جنوب را عهده دار بود و اگر چه جنابعالی ملاقات رسمی با آنها نمی‌کردید ولی تشریف داشتن جنابعالی در فارس به تکیه آنها بود، پس من پلیس جنوب را منحل کردم.

دکتر مصدق- احضار فرمودید

سیدضیاءالدین- منحل کردم و ثلث یا نصف آن را هم به اصفهان احضار کردم و در اصفهان ماندند.

دکتر مصدق- به طهران احضار فرمودید.

سیدضیاء- خیر به اصفهان احضار کردم و چنانچه گفتم علاقه من در انحلال پلیس جنوب چه بود؟ گذشته از اینکه به استقلال و سلامت مملکت ما لطمه وارد می‌آورد. در بدو امر که ما با دولت همجوار شوروی دارای مناسبات حسنه شده بودیم نمی‌خواستیم در ایران دولت یک تشکیلاتی را داشته باشد که در تحت اداره افسران یک مملکتی باشد که در آن موقع با دولت شوروی دارای مناسبات حسنه نبودند و همدیگر را نشناخته بودند.

دکتر مصدق السلطنه- پس چرا به طهران احضار کرده بودید؟

سیدضیاء- عرض کردم کی آمدند به طهران. عرض می‌کنم تازه هم به طهران احضار کرده باشم از وظایف من است. وقتی که شما رئیس الوزراء شدید احضار نکنید. من بودم کردم، به شما هم مجبور نیستم توضیح بدهم. به شما هم اجازه نمی‌دهم که در شئون رئیس الوزرائی من داخل بحث شوید و از من استیضاح کنید که چرا آن را خوردید؟ چرا آن کار را کردید؟ میلم بود، به جنابعالی هم توضیح نمی‌دهم. جنابعالی از اوامر شهریار ایران سرپیچی کردید، من به شما چیزی نگفتم. حکم دولت مرکزی را دور انداختید (دکتر مصدق- پاره کردم) من چیزی نگفتم.
خلاصه موفقیت حکومت من در انحلال پلیس جنوب، موفقیت شایانی بود و از ماژور فریزر که در آن قضیه با من کمک و مساعدت کرد امتنان دارم و از دولت انگلیس و حکومت هندوستان که در انحلال پلیس جنوب با من مساعدت کردند و حتی وعده دادند از بابت مصارف گذشته چیزی در آن موقع مطالبه نکنند امتنان دارم.
اقدام دیگر من در آن موقع، شروع به اصلاحات داخلی و جلوگیری از دزدی و افراط مالیه، برای من نهایت مسرت است که ایرانیها می‌توانند بگویند که یک روزی یک دولتی داشتیم که دزد نبود و دزدی نکرد. این افتخار مال شماها است، مال ملت است. زیرا من فرزند این مملکتم. چونکه فرمودید دیگران محرک من بودند، باید این را بگویم: روزی نماینده کمپانی نفت جنوب آمد پیش من و از من تقاضا کرد که امتیاز نفت شمال خشتاریا را به او بدهم. گفتم من نمی‌توانم. گفت چرا؟ گفتم به دو دلیل. دلیل اول اینکه مطابق عهدنامه ایران با حکومت شوروی امتیازاتی را که حکومت شوروی به ایران مسترد داشته، ما حق نداریم به هیچ دولت اجنبی دیگری بدهیم. دیگر اینکه دادن امتیاز از حقوق من نیست و از مختصات مجلس شورای ملی است. صحبت هائی شد، حرفهائی زد، پس از آنکه دید نمی‌تواند مرا قانع کند، زبانی گشود که به مذاق من خوش نیامد. جواب دادم آقای مستر فلان من حاضر هستم برای مصالح عالیه ایران و انگلیس، منافع کمپانی‌های انگلیسی را فدا کنم. و چنین هم کردم و اینجا هم خدا میداند تا چه اندازه این اظهار من در بودن و نبودن من در ایران تأثیر کرد. امتیاز راه شوسه طهران به قم را که یک کمپانی انگلیسی سالها بود اشغال کرده بود، الغاء کردم و ژنرال‌های انگلیسی و کلنل‌های انگلیسی که برای قرارداد به طهران آمده بودند از طهران بیرون کردم.

دکتر مصدق- شما انگلیسی‌ها را عاجز کردید.

سیدضیاء- اگر عاجز نکرده بودم آقای دکتر مصدق السلطنه! مستر نرمان شریفترین وزیر مختار انگلیس در ایران، از خدمت وزارت خارجه انگلیس خارج نمی‌شد. بله کردم.
خلاصه تا بوده‌ام خیلی کارها کرده‌ام. حالا که نمی‌خواهم تمام آنها را اینجا عرض کنم، با اینکه هر چه عرض می‌کنم خارج از موضوع من است، ولی هر چه تاکنون عرض کرده‌ام بس است. کوتاه کنیم من این کارها را کردم و تا بودم به آقای سردار سپه وزیر جنگ وقت، با کمال وداد با هم کار می‌کردیم و من شخصاً از ایشان گله‌های شخصی ندارم، اگر اختلافاتی هست در نظریات سیاسی است.
من پس از آنکه از ایران حرکت کردم… یک مقتضیاتی پیش آمد که آن هم از اسرار کودتا است، که من بودن خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم، با طیب خاطر ایران را ترک کردم. کسی مرا بیرون نکرد. اگر اطلاعی ندارید به شما می‌گویم روزی که من از طهران حرکت کردم شش هزار ژاندارم در تحت امر من بود. در طهران قوه قزاق نبود، قزاقها را به قزوین و منجیل مراجعت داده بودیم. در تحت امر سردارسپه، هزار و هشتصد یا دو هزار نفر افراد مرکزی بودند. در همان موقع من قادر بودم هر چه می‌خواستم بکنم. کسی مرا بیرون نکرد و طرد نکرد. و این هم یک اسراری است که من فقط میدانم و مجبور هم نیستم به شما توضیح بدهم. من از ایران رفتم ولی اقدامات سه ماهه من روحی در ایران دمید که تا ده سال بعد از من، ایران در عداد ملل زنده دنیا به شمار آمد. هر چه در ایران امروزه دیده می‌شود، مولود کودتا است. اگر در طرح اساسی کودتا من بانی بودم، اما در وقایع ناگوار نه حاضر و نه شرکت داشتم، در انتخابات دوره پنجم، اهالی طهران مرا به وکالت انتخاب کردند، رأی دادند. پس از اینکه دیدند من وکیل می‌شوم همین آراء حومه که امروز جنابعالی را به اینجا آورد، آوردند در آراء انتخابیه و نگذاشت من اکثریتی حاصل کنم. پس جنابعالی آقای دکتر، فعلا موضوع را به میان آوردید. موضوع سلطنت را به میان آوردید. شما بعد از ۲۳ سال از مرحوم احمدشاه مدافعه می‌کنید، در صورتی که شما همان کسی بودید که در همین تریبون، آنچه فحش و ناسزا و بی‌احترامی بود به احمدشاه کردید، در نطقتان کردید (دکتر مصدق- کی؟) دیشب در نطقتان دیدم و بعد اینجا آنچه توانستید مدح و تملق و چاپلوسی از والاحضرت پهلوی کردید (دکتر مصدق- کی؟) در صورتی که علاء و تقی زاده مخالفت خودشان را اظهار کردند بدون اینکه تملقی بگویند (پس از مجلس، شما رفتید چکمه پوشیدید و نتیجه همین چکمه پوشی شما این بود که داماد شما برادرزاده شما که مجرم‌ترین رئیس الوزراءهای این مملکت بود (دکتر مصدق- به من چه؟) شما می‌خواستید دختر خودتان را بفرستید بوسیله دخترتان به او نصیحت کنید. بلی همان داماد شما که جوانهای این مملکت را به محبس کشید، قوه قضائیه این مملکت را محو کرد (دکتر مصدق- هوچی‌گیری نکنید) قوه قضائیه را در اجرائیه مداخله داد. اینها یک حقایقی است که باید گفته شود. اینها را کسی فراموش نمی‌کند، باقی می‌ماند. بگذارید باقی بماند.
شالوده سعادت ایران ته‌ریزی شده بود. ولی من سردار سپه را رئیس الوزراء نکردم. من ریاست وزراء را به ایشان ندادم. من ایشان را به پادشاهی برنگزیدم. تمام ملت تمام مملکت، خدمات او را تا پنج سال بعد از حرکت من تقدیر می‌کرد و امروز هم مقتضیات مملکت را مناسب نمیدانم که یک قضیه‌ای که چند سال پیش در غیبت من پیش آمده، و امروز شما برای دشمنی من و عوام فریبی خودتان تجدید می‌کنید، امروز ما در مملکت مواجه با یک بدبختیهائی هستیم با یک بیچارگی هائی هستیم، با یک مصائبی هستیم، و فقط سزاوار است از قضایائی بحث کنیم که مجرمیت مرا ثابت کند نه اینکه کی شاه بود و چطور بود و چطور رفت. اینکه مصائب بیست‌ساله را ذکر می‌کنید و مرا مسبب بدبختی‌های ایران میدانید، مثل این است که مسئول شهادت حسین ابن علی در صحرای کربلا، حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد. زیرا اگر پیغمبر، اسلام را نیاورده بود، بنی امیه هم پیدا نمی‌شد، معاویه هم پیدا نمی‌شد. حسین ابن علی هم کشته نمی‌شد. به همان اندازه که جد اکرمم پیغمبر، مسئول فجایع کربلا است، من هم مسئول فجایع بیست‌ساله هستم.
مطلبی را فرمودید ولی جرأت نداشتید و جرأت نکردید وقایع را روشن بگوئید و اشاره کردید، ولی من جرأت دارم و با جرأت می‌گویم (دکتر مصدق- البته!) گفتید کودتای انگلیسی بود و این کودتا را انگلیسها کردند. قضیه خیلی مضحک است. انگلستان برای اجرای قرارداد، کودتا نکرد، برای الغای آن چرا کودتا می‌کند؟ بشنوید مردم! تعجب کنید سه سال قرارداد امضا شد، آنچه من مطلعم آنچه من اطلاع دارم، در هیچ تاریخی، هیچ سفارت انگلیس به دولت ایران فشار نیاورد که این قرارداد را اجرا بکند. می‌خواست اجرا بکند، می‌خواست اجرا نکند. وقتی که دولت انگلیس برای اجرای آن نمی‌خواهد کودتا کند، برای الغایش چرا کودتا بکند؟ پس مطلب چیست؟ باید مدیر روزنامه بود تا این مسائل را فهمید. باید از مردم بود تا این حقایق را دانست. باید از طبقه اشراف ملک و دوله و سلطنه نبود. باید کسی باشد که تمام دوره زندگانی خودش فکرش صرف جمع مال از طرق غیرمشروعه مستوفی‌گری و خالصه‌خوری نباشد، تا بتواند بفهمد چگونه یک از جان گذشته می‌تواند به یک مملکت خدمت بکند و یک کاری بکند که عقول ناقصه، ادراکات ناقصه از قوه درک آن عاجز است. خیر آقا! این کودتای انگلیسی نبود. انگلیسی‌ها پیش‌بین هستند. انگلیس‌ها سیاست سه‌ماهه ندارند. اگر انگلستان می‌خواست سیاست سه‌ماهه داشته باشد، کار انگلستان چند قرن پیش مثل کار امروز ما شده بود. نخیر این یک کودتای انگلیسی نبود (دکتر مصدق- پس چه بود؟) فداکاری سیدضیاءالدین بود.
حالا این اظهارات من شما را قانع نکرد، حقایق دیگری هست که من نگفتم و نمی‌گویم. اگر می‌خواهید بدانید، محکمه علیای عدالت ملی را تشکیل دهید. من برای محاکمه حاضر هستم (دکتر مصدق- تعلیق به امر محال میفرمائید) من مسئولیت مسبب بودن وقایع سوم حوت را بعهده می‌گیرم. در مقابل خدا، در مقابل تاریخ، در پیشگاه ملت ایران. از این کودتا برای خودم بهره نبردم جز یک مزاج علیل. نه دزدی کردم، نه کسی را کشتم. دستم به خون کسی آلوده نشد. مال کسی را نبردم. خانه کسی را خراب نکردم. فقط یک عده کسانی که معتاد نبودند در تاریخ زندگانی خودشان حبس بشوند، تحت نظر گرفتم. در آن روزهای تاریک، تنها من و فقط من بودم که از خود گذشتم و ایران را از خرابی و تجزیه نجات دادم.
از این اظهارات قصدم تحریک آقایان نمایندگان نیست برای تصویب اعتبارنامه. من علاقه شخص من محرک بودن و نبودن در مجلس نیست و کسانی که به من محبت یا بی‌لطفی دارند، فقط باید وجدان خود را حاکم عرایض من و وقایع تاریخی قرار بدهند. من طالب مقام نیستم، طالب شهرت نیستم، طالب راحتی و جمع مال نیستم. دو ماه پیش به من تکلیف شد سفارت آمریکا و ریاست هیئت اعزامیه را به ممالک خارجه قبول کنم، من نکردم. اگر پول می‌خواستم به واشنگتن می‌رفتم. اگر شهرت می‌خواستم به واشنگتن می‌رفتم. اگر مقام و عیش و راحتی و ذوق ملک و ملک و دوله و سلطنه داشتم به واشنگتن می‌رفتم. من اینجا ماندم و اینجا هم می‌مانم برای ایران.

خلاصه من چه باشم چه نباشم، امیدوارم آقایان وکلای ملت وضعیات بدبخت مملکت خودمان را تشخیص بدهند. کوشش من در افتتاح مجلس برای من یک حقیقتی بود. فقط این بود که مجلس ناقص را از نبودنش بهتر می‌دانستم. از لحظه اول مصمم شدم اتحاد و اتفاق خودم را نشان بدهم با هیچ اعتبارنامه مخالفت نکردم نه اینکه اعتبارنامه‌ها و انتخابات تمام مراحل قانونی و حقیقی خود را طی کرده بود نه برای این نبود! برای این بود که موقع مملکت را مناسب با تعویق افتتاح مجلس ندیدم. این دو روزه در روزنامه برداشتند به آقایان وکلای ملت حمله کردند که چرا اعتبارنامه‌ها را اینطور تصویب کردید و یک نسبت‌های ناسزائی به اکثریت دادند. خواهش می‌کنم از فحش روزنامه‌ها افسرده نشوید. شما یک وظیفه نمایندگی دارید من چه در مجلس باشم چه در مجلس نباشم، خواهان مجلس هستم و کوشش خواهم کرد شماها را در مقابل دشمنان مجلس مدافعه کنم. من عظمت و استقلال فکر مجلس را خواهان هستم، زیرا تمام مظهر قدرت ملی با این مجلس است.
آقایان نمایندگان! این ایام بدترین ایام تاریخ ایران است. این ایام، بهترین ایام تاریخ ایران است. این دوره ایمان است این دوره دوره بی ایمانی است این عصر عصر دانش و خردمندی است. این عصر عصر نادانی و بی خردی است. این فصل فصل روشن است. این فصل فصل تاریکی است. بهار امید در پیش است. زمستان ناامیدی در برابر عفریت بدبختی، دامن نیستی را گسترده و فرشته سعادت پر و بال خود را گشوده. چرا؟ زیرا همه چیز داریم و هیچ نداریم. هیچ نداریم و همه چیز داریم. از آنچه گفتم و شنیدید و گوش هم داده‌اید شاید تباین و تناقص تشخیص دهید. بنظر من اگر تباینی باشد در عقول و افهام است. اگر تناقضی باشد در سنجش و ادراک است و اگر اختلافی باشد در تشخیصات است. همه میدانید چرا این ایام بدترین ایام تاریخی ایران است. اکنون ببینید چگونه این ایام بهترین ایام تاریخی ایران است. اگر ماها اگر ایرانیان اگر کسانی که سرنوشت این مردم بدبخت را در دست گرفته‌اند با فداکاریهای خود با از خودگذشتگی‌های خود با خداشناسی و مردم دوستی خود و اخلاص و چشم پوشی‌های خود قدم هائی بردارند آن وقت است که ما می‌توانیم بگوئیم این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است. اگر مفهوم اضمحلال را بدانیم اگر روزهای تاریکی که برای نسل آتیه در پیش است بنظر آوریم، نسلی که هنوز از کتم عدم به عرصه وجود نیامده و جز ذلت و ادبار و فلاکت میراثی برای وی تهیه نشده با دیده عبرت بنگریم و با یک تکان خود را از لعنت و سرزنش ابدی رهائی بدهیم اگر با اخلاص و ایمان به خدا قرض خود را بملتی که ما را پرورش داده ادا کنیم آن وقت است که با شیرینترین وجهی روشنی و بهار سعادت ایران را در پیش خود دیده با جلوه ترین صفحات تاریخ ایران را بوجود آورده‌ایم. پس هر چه هست در ماست. آقایان اگر شماها فداکاری بکنید بجای چشم‌های اشکبار در آتیه نزدیکی با لب‌های خندان پیشانی‌های گشوده سیمای متبسم ایرانیان را نگریسته همدیگر را یکدیگر را شادباش خواهید گفت. آنوقت است که آثار اهتزازات فکر روشن ایرانی، شعشه الهامات الهی جلوه تجلیات معرفت انسانی، شعله عشق خداپرستی، یعنی مردم دوستی نتیجه اخلاص خدمتگزاران با تقوای ملت و ارزش واقعی دوستان صمیمی ایران را ملاحظه و مشاهده خواهیم کرد. آمین یا رب العالمین.

دکتر معظمی- بنده با کفایت مذاکرات مخالفم. من پیشنهاد تنفس می‌کنم.

فاطمی- صحبتی که در مجلس است راجع به اعتبارنامه آقای سیدضیاءالدین بود. مخالف با اعتبارنامه شخص آقای دکتر مصدق بوده و آقای دکتر رادمنش و فداکار، مخالفت خودشان را پس گرفتند. بنابراین باید یک نفر مخالف صحبت کند و چون مخالفی نیست توضیحی که ایشان دارند باید بدهند.

یکنفر از نمایندگان- پیشنهاد کفایت مذاکرات شده‌ است.

فاطمی- اجازه بفرمائید مطلبی را که آقای دکتر مصدق می‌خواهند بفرمایند.

دکتر مصدق- یک کلمه می‌خواهم توضیح بدهم.

رئیس- بفرمائید.

دکتر مصدق- بنده خیلی متأسفم که فرمایشات آقا به یک حماسه‌سرائی بیشتر شبیه بود تا به یک صحبت هائی که باید در مجلس بشود. ایشان نسبت به رجال بزرگ ایران، نسبت به رجال وطن پرست…

(در این موقع، به علت بروز احساسات و تظاهراتی از طرف تماشاچیان که مخالف نظم مجلس بود، آقای رئیس جلسه را ترک و موقتاً در این وقت (یک ساعت و نیم بعدازظهر) جلسه بعنوان تنفس تعطیل و پس از نیم ساعت مجدداً تشکیل گردید)

رئیس- آقای نبوی.

حسن نبوی- آقایان تصدیق میفرمائید که الان مدتی از وقت معمول گذشته و مذاکرات هم در این موضوع ناتمام مانده‌ است اگر اجازه میفرمائید امروز جلسه ختم شود و جلسه موکول به فردا شود.
(صحیح است)

– موقع و دستور جلسه بعد- ختم جلسه

رئیس– اگر آقایان تصویب می‌فرمایند جلسه را ختم می‌کنیم (صحیح است) جلسه آینده فردا (چهارشنبه) سه ساعت قبل از ظهر. دستور هم بقیه مذاکرات امروز.

( مجلس دو ساعت و ده دقیقه بعدازظهر ختم شد)

رئیس مجلس شورای ملی – اسعد

دسته‌ها