گزارش روز ۳ تیر ۱۲۸۷ (به روایت ناظم الاسلام کرمانی)

تاریخ تصویب: ۱۲۸۸/۰۴/۰۳
تاریخ انتشار: ۱۲۸۷/۰۴/۰۲
دسته:
اطلاعات بیشتر:

– نقل از: ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، چ ۱۳۵۷، بخش دوم، ص ۱۶۰

چهارشنبه ٢ جمادی الاولی ١٣٢۶ [ه.ق – ۲ تیر ۱۲۸۷]

امروز حکومت شهر، حکومت نظامی بود و پالکونیک رئیس قزاقخانه، مسؤول نظم شهر است.
طرف صبح، ملک المتکلمین که اسم او حاج میرزا نصرالله و مشهور و معروف به بهشتی بود، با مدیر صوراسرافیل، میرزا جهانگیرخان، به قتل رسیدند. با طناب، این دو نفر را خفه کردند. سن ملک المتکلمین، بین پنجاه و شصت بود، ولی جهانگیرخان، سی و دو سه ساله بود.

دیروز که با جناب مجدالاسلام، مدیر ندای وطن، و برادرم شمس الحکماء وکیل کرمان نشسته بودیم که مستشار دیوان کرمانی که معاون نظمیه است، با برادرزوجه خود میرزا احمدخان آمدند بنده‌منزل، و یک ساعتی نشسته صحبت داشته، رفتند.

مقارن غروب آفتاب بود که نوکرش [که] جواد ماهانی است، آمد و یواشکی سر گذاشت در گوش من و گفت: «مستشاردیوان گفت که اسم شما را هم در جایی بردند. البته خود را به کناری کشیده و مخفی شوید».
چون دو ساعت قبل از آن، به مستشار دیوان گفته بودیم هر گاه خبری شنیدید به ما اطلاع بدهید، لذا این خبر مؤثر افتاد و با اینکه در خودمان گناهی نمی دیدیم، باز متزلزل و متفرق الحواس شدیم.
اول مغرب، مهدیقلی اخ‌الزوجه بنده نگارنده، آمد و گفت: «افتاده‌اند در خانه‌های مردم، هر کس را که مشروطه‌خواه می‌دانستند می‌گیرند و خانه‌ها را غارت می‌کنند». و نیز گفت: «خودم دیدم که جمعی را دستگیر و به حالت بسیار بدی آنها را می زدند». و حالت ملک و جهانگیرخان و میرزا سلیمان خان و محبوسین را نقل کرد.
از این خبر ثانی، اهل خانه بنای گریه و زاری را گذارده، و ما هم از لابدی، از روی بام رفتیم به خانه یکی از همسایه‌ها، که از شاهزادگان نجیب می‌باشد؛ و در آنجا در اطاقی نشستیم.
در ساعت دو از شب گذشته، حسینعلی میرزا که از دوستان بنده و از شاهزادگان نجیب بود، وارد شده و مطلع بر تفصیل واقعه گردید و گفت: در وقت آمدن شما از بالای بام، همسایه‌ها ملتفت شدند و شاید خبر شایع شود، آن وقت هم شما گرفتار خواهید شد و هم خانه را غارت می‌کنند، پس مناسب این است که نقشه مرا که در ذهن کشیده[ام] قبول کنید. جناب مجدالاسلام گفت: هر طور که صلاح [می]دانید عمل کنید. لذا تبدیل لباس داده، عمامه و ردا را برداشته، کلاه و سرداری پوشیدیم و در ساعت سه از شب گذشته، با نهایت خوف و وحشت از خانه بیرون آمده و مسافتی راه پیموده تا رسیدیم به خانه برادر شاهزاده، که نزدیک سرآب وزیر بود؛ و در بین راه، مصادف با مانعی نشدیم. شب را به سلامتی خوابیده و متوکلاً علی اللّٰه، صبح زود برخاسته، مهدیقلی را فرستادیم رفت خانه که تحصیل خبری نماید. پس از ساعتی برگشت؛ الحمدلله مطلبی نبود و تازه[ای] اتفاق نیفتاده بود، جز اینکه صاحب خانه ما، آقا علی خان خواجه، اصرار کرده بود، از خانه ما برخیزید که خانه ما را خراب می کنند؛ لذا ما هم در همین نزدیکی خیابان بلورسازی خانه[ای] دیده، در ماهی یازده تومان اجاره کردیم.

طرف عصر، صدای توپ بلند شد. پس از تحقیق، معلوم شد خانه ظهیرالدوله را به توپ بسته و خراب کردند.

امروز حکم صادر شد که مقصرین را قزاق بگیرد، نه سرباز و نظمیه. از این خبر خرسند شدیم، چه قزاق اکتفا می‌کند به همان گرفتن مقصر، دیگر به خانه‌ها و بستگان و اطفال کوچک، کاری ندارند.

امروز عصر، مجدالاسلام عریضه[ای] به شاه نوشته، به توسط سعدالدوله و یکی هم به توسط نظام السلطنه فرستادیم. میرزاشارق یزدی که میرزای مشیرالممالک وزیر یزد است، آمد و عریضه را برد؛ یکی را فرستاد نزد نظام السلطنه، دیگری را فرستاد نزد دبیر نظام قزوینی، که بدهد به سعدالدوله.

دسته‌ها