ورقه الزامیه و محاکمه شیخ فضل اللّٰه نوری (روایت ناظم الاسلام کرمانی)

تاریخ تصویب: ۱۲۸۸/۰۵/۰۹
تاریخ انتشار: ۱۲۸۸/۰۵/۰۹
دسته:
اطلاعات بیشتر:

نقل از: ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۲، صص ۵۳۵ تا ۵۳۷

روز شنبه ١٣ رجب ١٣٢٧

دیشب آتش بازی مفصلی بود. اعلیحضرت شاهنشاه هم در تماشای آتش بازی حاضر بودند.

امروز استنطاق حاج شیخ فضل اللّٰه تمام شد و بعضی اقرارات نموده که ما پس از تحصیل صورت استنطاق، اقرارات او را می‌نویسیم، ان شاء الله.

طرف عصر، یک ساعت به غروب مانده، شیخ فضل اللّٰه را از بالای عمارت توپخانه پایین آورده و با نهایت احترام و وقار او را به طرف دار آوردند. از قرار مذکور، عده‌ای از تجار محترم آنجا بودند، رو به آنها کرد و گفت: ما رفتیم، خداحافظ. همگی جواب دادند: به درک اسفل.

نزدیک دار، یک نفر از مجاهدین عمامه او را از سرش برداشته، طناب دار را انداختند به گردن او. دست خود را آورد و طناب را به دو دست گرفت. چون احتمال دادند شاید بخواهد حرفی بزند، طناب را سست کردند. همین قدر گفت: «چه خوب و چه بد، رفتم». فوراً طناب را کشیدند بالا. چند دقیقه دست و پا را حرکت داده، جان به جان آفرین تسلیم نمود و عالمی را آسوده کرد.

در این میدان توپخانه، که مملو بود از تماشاچیان، احدی به حالت او ترحم نکرده، همه از او بد می‌گفتند. این نبود مگر جزای اعمالش. یکی می‌گفت فلان حکم را در باره من کرد، فلان قدر پول را گرفت. دیگری می‌گفت برادر مرا به کشتن داد. دیگری می‌گفت پسر مرا تلف کرد. باری همه مردم در فرح و سرور و از کشتن او اظهار مسرت و خوشحالی می‌کردند.

اول شب، نعش او را پایین آورده، تسلیم ورثه او نمودند. احدی متعرض لباس و ردای او نشد. فقط عمامه او را که قیمتی هم نداشت، از سرش برداشتند.

امروز شیخ فضل اللّٰه را بردند به اطاق خورشید. او را در محل استنطاق نشانیده، ابتدا از او پرسیدند شما که در اول امر، مشروطه خواه بودید، حکم به وجوب مشروطیت دادید، به قم مهاجرت نمودید، چرا از قول و حکم خود نکول کردید؟ حاج شیخ فضل اللّٰه جواب داد: من از اول تاکنون مشروطه خواه بوده و می‌باشم، همه وقت متابعت جناب آخوند ملاکاظم را نموده. در جواب او گفتند پس چرا بعد نوشتید مشروطه حرام است؟ شیخ منکر شد که من هرگز چنین چیزی ننوشته‌ام. نوشته شیخ را، که ما سابقاً درج نمودیم، به او ارائه دادند، که در آن نوشته بود: «ما مشروطه نمی‌خواهیم و مشروطه، مخالفت با قوانین اسلام دارد». شیخ گفت: «دیگران این نوشته را مهر کردند، من هم از ترس شاه مهر کردم.»
به او مدلل نمودند که خود او باعث و مؤسس [و] اصل اصیل، در باب آن نوشته بوده است.

بعد از آن، آقا شیخ ابراهیم زنجانی، ورقه الزامیه‌ای را که از پیش حاضر کرده بود، از بغل در آورده بر او قرائت نمود و در مدت قرائت آن نوشته، شیخ ساکت و سرش را روی عصای خود گذارده گوش می‌داد؛ و صورت آن از این قرار است:

ورقه الزامیه
که شیخ ابراهیم زنجانی در حضور شیخ فضل اللّٰه قرائت نموده

وقتی که شدت ظلم و جور مقتدرین و عالم‌نمایان و احکام ناسخ و منسوخ و ناحق ایشان و تعطیل احکام اسلام و هرج ومرج امور خاص و عام در ایران، به نهایت اشتداد رسید، عموم خلق علاج را منحصر به مشروطیت دولت دیدند که اساس آن این است که تصرفات امراء و عالم نمایان و پادشاه در نفوس و اعراض و اموال خلایق، بطور دلخواه مطابق [مطلق] نبوده، حدی در تصرف پادشاه و حکام و دیگران بوده و احکام چنانچه در اسلام مقرر است، در حق همه جاری شود، نه اینکه هر گاه از مقتدرین مرتکب هر فساد شود، منعی نباشد …. کرده، صد مقابل مجازات ببینند و جمعی همیشه با کمال راحت و معبودیت، دست رنج دیگران را جبراً گرفته … رسانیده، ایشان را در زحمت و ذلت نگاه دارند. و جمعی از عقلا از طرف مردم جمع شده، مشاوره در اصلاح امور مملکت و معیشت و حفظ آب و خاک و رفع تعدی متعدین نموده نگران باشند که آنچه مردم به عنوان مالیه برای حفظ امنیت می دهند به مصرف عیاشی غارتگران نرود. مرحوم مظفرالدین شاه و بعد از او همین محمدعلی میرزای مخلوع، این استدعاء ملت را قبول کرده، قانون و عهدنامه اساسی را امضاء کردند و جنابعالی هم با چند نفر از معروفین علماء در استحکام این اساس دخالت داشته، زیاده از هشت ماه، اغلب خودت حاضر مجلس شوری بوده و به استحضار شما و جمعی از دیگران، مواد قانون اساسی نوشته و تصحیح شد. چه شد که به ناگهان، شق عصای امت کرده، القاء خلاف میان مردم نموده، علم مخالفت بلند کرده، جمعی از اشرار را به دور خود جمع نموده، ماده اصل مفسده عظیم و علت اولی خونریزی پنجاه هزار نفوس ایرانی بی گناه و هتک اعراض و رعب قلوب و سلب بیشتر از صد کرور اموال و تخریب آبادیها گردیدی؟ اگر این عنوان حرام بود چرا خود هشت ماه در استحکام آن کوشیدی؟ اگر حلال و واجب بود چرا به آن شدت مخالفت نمودی و مردم را به ضدیت یکدیگر دعوت فرمودی؟ چرا بعد از اینکه اظهار مخالفت کردی مکرر به تو نصایح کردند، یک شب بنده خودم هم بودم در خانه آقا میرزا سید محمد، آقا سید عبدالله هم بود، بیست و پنج نفر از معتبرین وکلا حاضر بودند، قسم غلیظ شدید با احضار کلام اللّٰه مجید یاد کردی که خیانت به ملت نکرده، همیشه موافقت با مشروطیت دولت نمایی، مجدداً بعد از چند روز قسم را شکسته ندای فساد دادی و چادر مخالفت زدی. باز مجدداً جماعتی رفته و آمده، گفتی خلاف من در سر همان یک ماده ١ قانون اساسی است. باز جمعی همان ماده را برداشته در خانه خودت آورده، بنده هم بودم، با قریب بیست نفر از وکلا، مدلل کردیم که همان ماده باید همان طور که هست نوشته شود. مجدداً قانع شده باز قرآن حاضر کرده، قسم مؤکد یاد کردی که دیگر ابداً مخالفت نکنی و فردا به مجلس بیایی. به ناگاه قسم و عهد را شکسته، به حضرت عبدالعظیم رفتی. در حضرت عبدالعظیم کتباً و نطقاً چه افتراء نمانده که به وکلا نزدی، و چه افساد ماند که نکردی.
به چه دلیل وکلا را بابی و دهری خواندی؟ آیا تصور نکردی که در قانون انتخابات به عموم اهل ایران دستورالعمل داده شده که هر کس را متدین و امین دانند انتخاب کنند؟ آیا همه مردم بابی بودند که بابی انتخاب کردند؟ یا سایرین غیربابی بودند در میان خود امین تر از بابی نیافتند؟ یا اینکه خاصیت دیوارهای بهارستان بوده که کسانی که …

[پایان کتاب]

دسته‌ها