محاکمه و اعدام حاج شیخ فضلالله مجتهد نوری
روز دوم فتح طهران، محکمه انقلابی در عمارت جنوبی میدان توپخانه با عضویت روسای مجاهدین تشکیل گردید و به همان نحوی که صنیعحضرت و آجودانباشی را محاکمه کردند و به دار زدند، حاج شیخ فضلالله را هم حاضر و محاکمه نمودند.
اعضای محکمه انقلاب، اکثر از سران مجاهدین تندرو بودند و رؤسای معتدل و سرداران از عضویت محکمه خودداری کردند، در صورتی که میتوانستند جلوگیری نمایند که در درجه اول مخالفین را جلب به محاکمه ننمایند و در درجه دوم در انتخاب اعضاء، کسانی را معین نمایند که نتیجه محاکمه به اعدام منجر نگردد و رای به تبعید داده شود.
دادستان مجتهد، متهم مجتهد
دادستان، آقا شیخ ابراهیم زنجانی مجتهد، که در نجف زمان تحصیل با مرحوم آقای حاج شیخ فضلالله همدوره بودهاند.
چون ادعانامه دارای مقدمه طولانی بود و درج آن هم چیزی بر معلومات خوانندگان اضافه نمیکرد، لذا از آن صرفنظر، و اصل ادعانامه را که دادستان از محکمه تقاضای اعدام متهم را نموده، ذیلاً از نظر خوانندگان عزیز میگذراند، که تاریخ چنین دادستان و چنین متهم و محکمهای نشان نمیدهد.
چون ادعانامه دارای مقدمه طولانی بود و درج آن هم چیزی بر معلومات خوانندگان اضافه نمیکرد، لذا از آن صرفنظر، و اصل ادعانامه را که دادستان از محکمه تقاضای اعدام متهم را نموده، ذیلاً از نظر خوانندگان عزیز میگذراند، که تاریخ چنین دادستان و چنین متهم و محکمهای نشان نمیدهد.
ضمناً لازم میدانم که بگویم برای بدست آوردن این صورت محاکمه، خاصه ادعانامه، نویسنده مدتها زحمت کشیدم تا بالاخره بدست آوردم.
اینک ادعانامه
«وقتی که شدت ظلم و جور مقتدرین و عالمنمایان با احکام ناسخ و منسوخ و ناحق ایشان و تعطیل احکام اسلام و هرجومرج امور خاص و عام در ایران به نهایت شدت رسید، عموم خلق، علاج را به مشروطیت دولت دیدند که اساس آن این است که تصرفات امرا و عالمنمایان و پادشاه در نفوس و اعراض و اموال خلایق، بهطور دلخواه مطلق نبوده، حدی در تصرف پادشاه و حکام و امرا و دیگران باشد و احکام همیشه چنانچه در اسلام مقرر است فرقی بین سیّد قرشی و غلام حبشی نگذارده، در حق همه جاری شود.
از این که وقتی مقتدرین مرتکب فساد بشوند منعی نباشد، ولی ضعیفان در مقابل مجازات شوند، و همیشه در کمال راحت و معبودیت دسترنج دیگران را کرانه به مصرف عیش و نوش رسانیده و ایشان را در ذلت و بدبختی نگاه داشته و همیشه آنها را برای حفظ خود به میدان نیستی روانه مینمایند، لذا باید جمعی از عقلا از طرف مردم جمع شده و مشاوره در اصلاح امور مملکت و معیشت و حفظ آب و خاک و دفع تعدی متعدیان نموده و نگران باشند که آنچه مردم بهعنوان مالیات برای حفظ امنیت میدهند به مصرف عیاشی نرسد. مظفرالدین شاه و بعد از او محمدعلی شاه مخلوع این استدعای ملت را قبول کرده قانون و عهدنامه اساسی را امضاء کردند و جنابعالی هم با چند نفر از معروفین علما در استحکام این اساس دخالت داشته و زیاده از هشت ماه اغلب خودتان حاضر مجلس شورا بودید و با حضور شما و جمعی دیگر، مواد قانون اساسی نوشته شده و با تصحیح شما انجام گردیده چه شد که ناگهان شق عصای امّت نموده، ایجاد خلاف میان مردم نموده و عَلَم مخالفت بلند کرده، جمعی از اشرار را به دور خود جمع کرده و مفسد عظیم و علت اولیه خونریزی پنجاه هزار نفر نفوس ایرانی بیگناه و هتک اعراض و رُعب قلوب و سلب بیشتر از صد کرور اموال و تخریب آبادیها گردیدید؟
اگر این عنوان حرام بود، چرا خود هشت ماه در استحکام آن کوشیدی؟ و اگر حلال و واجب بود، چرا با آن شدت مخالفت نمودی و مردم را به ضدیت یکدیگر دعوت فرمودی؟ چرا بعد از اینکه اظهار مخالفت کردی، مکرر به تو نصیحت کردند، یک شب خود من بودم در خانه میرزا سید محمد طباطبائی، و سید عبدالله بهبهانی هم با بیست و پنج نفر از معتبرین وکلا حاضر بودند که قسم غلیظ و شدید در حضور کلامالله مجید یاد کردید که خیانت به ملت نکرده و همیشه موافقت با مشروطیت نمائید، چه شد که بعد از چندی مجدداً قَسَم و تعهد را شکسته، ندای فساد دادی و چادر مخالفت زدی، بعد جماعتی را گردآورده گفتی خلاف من فقط در سرِ آن یک ماده قانون اساسی است، که باز جمعی همان ماده را برداشته در خانه خودت آوردند، بنده هم بودم، و به اتفاق بیست نفر از وکلا مدلل کردیم که همان ماده، همانطور که نوشته شده، باشد، باز قرآن حاضر کرده، قَسَم مؤکد یاد کردید که دیگر ابداً مخالفت نکنی و فردایش به مجلس بیائی، به ناگاه قَسَم و عهد را شکسته و به حضرت عبدالعظیم رفتی، کتباً و نطقاً چه افترا که به وکلا نزدی! چه فساد بود که نکردی! بهچه دلیل، بیدین و دهری خواندی؟ آیا تصور کردی که در قانون انتخابات به عموم اهل ایران دستورالعمل داده شده که هر کس را متدین و امین دانند انتخاب نکنند؟ آیا همه مردم بیدین و ایمان بودند که بابی را انتخاب کردند؟ یا سایرین غیر بابی بودند و در میان خود امین را غیر بابی نیافتند؟ یا این که خاصیت دیوارهای بهارستان بود که کسانی که آنجا آمده بودند بعد از چند ماه به واسطه پولهائی که شما گرفتید بابی شدند؟
در حضرت عبدالعظیم، هر مجمع فساد که شد، شما رئیس آن بودید. جمعی از اوباش مفتخوار را از چند هزار تومان تا چند دینار خرج میدادید، آیا این پولها را که به شما داده بود که فساد کنید؟ آیا از خود میدادید؟ اگر از خود میدادید، جنابعالی هم مثل من از عتبات در حال فلاکت عودت کردید، این پول را از کدام تجارت و یا صناعت یا کسب گرد آوردید؟ به چه دلیل در پیش چشم خودت، فقرا و ضعفا و ایتام با کمال عُسرت معیشت میکردند و تو این اموال فقرا را ضبط کرده، زیاده از عیش با وسعت در چنین مقام به اشرار میدادی؟
اگر شما مشروطیت را حرام دانستید، دیدید که عموم علماء مرجع تقلیدِ عتبات و سایر بلاد اسلام [و] ایران، جز چند ریاستطلبِ دنیاپرست، همه آن را واجب دانستند، و اقلاً نُه عُشرِ مردم ایران در طلب آن جان میدادند. آیا ممکن است حرمت چنین چیزی ضروری دین باشد، تا منکر آن کافر و مرتد و مستحق قتل گردد؟ نهایت این که بیانصافی کرده میگفتند مسأله خلافی است، رأی من این است که باید تائید مقتدرین و ظلام کرد. در چنین مسأله خلافی، مخالفت آن عاصی نیست، تا چه رسد به آن که کافر باشد.
بعد از آن که آن مقدار پولها که گرفتید در حضرت عبدالعظیم به مصرف فساد رسانیدید، نمیدانم چقدر ذخیره کردید؟ و بالاخره از آنجا مأیوس شدید. این حرام که میگفتید، کمکم حلال شد و سکوت جایز گردید، زیرا شما تابع اشارات بودید.
در واقعه میدان توپخانه، نمیدانم وجه ماخوذی به چه کثرت بود که به آن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید. خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچی و ساربان و کلاهنمدیهای محلات و اشرار همدست شده، چادر در میدان زده، در حضور مبارک شما، آن اشرار، مستانه فریادِ «ما چای و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» بلند کرده و همه قِسم رذالت و فحاشی کردند و چند نفر بیگناه را کشتند و به اشاره و سکوت شما، از درخت آویخته، چشم مقتول را با خنجر در حضور عالی درآوردند.
بفرمائید آن مقدار مصارف که به آن جمعیت با شرارت صرف میشد و جناب عالی شرکت داشتید، از چه محل حلال بود؟ تلگرافات افساد شما به شهرها، در تلگرافخانهها موجود است. کدام افساد و شرارت را در آن چند روز محض میل محمدعلی میرزا فروگذار کردید؟ آیا میتوان گفت که این است حمایت اسلام؟ شما را به هر چه اعتقاد دارید قسم میدهم، اگر حضرت پیغمبر (ص) یا امام علیهالسلام حاضر بودند، آن مجمع شما را به چه نام میدادند؟
بعد از این که از فساد میدان توپخانه، نتیجه مطلوبه حاصل نکردید، با دستهای مخفی که هوشیاران میدیدند، در همه قسم فساد و هرجومرج در اجتماعات و انجمنها و اغتشاش بلاد و مغشوشکردن ذهن محمدعلی میرزا و تقویت او به مخالفت با ملت، اقدام کافیه کردید. در بیرون رفتن محمدعلی میرزا از شهر به باغشاه، و ترتیب مقدماتِ تخریب مجلس شورا و محل امید مردم ایران به دست شاپشال یهودی و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجدالدوله و حاج محمداسماعیل مغازه و امثال ایشان، سر سلسله، شما بودید و اکثر دستورالعملها را شما میدادید.
آیا در شکستن عهد و قَسَم و توپ بستن به خانه خدا و قتل نفوس و هتک قرآن و زدن افترا و بهتان به وکلای مردم بیتقصیر و کشتن آن جمع کثیر، محمدعلی میرزا را مصاب میدانستید یا مخطی؟ اگر مخطی میدانستید چرا نهی نکردید؟ و اگر قدرت نداشتید چرا مثل ملت عَلمِ مخالفت و اعتراض و تحصن به حضرت عبدالعظیم و جمعکردن مردم و جلوگیری از منکر و رفع فساد نکردید؟ بلکه با کمال خرمی و انبساط به تبریک رفته و اظهار شادمانی کردید و تائیر شدتهائی که کردید نمودید؟
آیا قتل نفوس و گرفتاری و تبعید محترمین، تصرفات در اموال ملت که ذخیره چندین ساله ایرانیان بود، و اخذ نقدی بر حکومتها و اعطاء مناصب، و تصرفات در خزانه و مالیه مملکت از مالیات و گمرک و تلگرافخانه و غیره، و اتلاف اشیاء ذخیره، پامالکردن اسلحه قورخانه و تقویت فرستادن علیه شهر معتبر ایران – تبریز- که چندین هزار ضعفا و عجزه و نسوان و اطفال دارد و در خانه خود نشسته هجوم بر کسی نمیکردند بلکه در مقابل زورگوئی آنها از خود دفاع میکردند، این فرستادن توپها و افواج و امثال رحیمخانها و بستنِ راهِ آذوقه بر مردم یک شهر، و تخریب و غارت دهات آذربایجان و هتک نسوان و تصرف در تمام امور و اموال مردم به هوای نفس به دست محمدعلی میرزا و مشیرالسلطنه و قوامالدوله و مجدالدوله و امیربهادر و سایر شرکا که بودند، آیا سلطنت مشروعه عبارت از این گونه کارهاست؟ اینها را شرعی و مُصاب میدانستید؟ اگر شرعی نمیدانستید به خط خود نوشته بدهید. اگر شرعی نمیدانستید به چه جهت تائید میکردید و شب و روز با مشیرالسلطنه و امیر بهادر ترتیبات میدادید؟ لامحاله مشروطیت از این حرامتر نبود. پس چرا برای منع این کارها اقداماتی نکردید، به حضرت عبدالعظیم نرفتید و به میدان توپخانه جمع نشدید و فریاد نکردید؟
در این استبداد صغیر چه پولها از مردم برای احکام و توسط و نصب احکام و اعطای مناصب گرفتید! و چه پولها از مال ملت از دست محمدعلی میرزا گرفتید! اگر راست بگوئید، باید بیش از صد هزار تومان از این میان برده باشید. آخر این چه بیرحمی است! این مال رعیت بیچاره است. بگوئید کجا ذخیره شده؟ بدهید به هزار قسم مورد حاجت خرج کنند.
این وسط چه تحریکاتی شما و امامجمعه (حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه) با میرزاحسن تبریزی و ملاباقر زنجانی و سایر علما نمایان و اشقیا کردید!تلگرافات و مکتوبات شما، همه را در دست دارند که القاء فساد کرده به شرکت ایشان خونها ریخته و خانهها برباد دادید و آتش به دودمانها زدید که هنوز دود آن فضا را تیره کرده. مگر این مردم بیچاره به شما چه کردهاند؟ مگر از برکت مال و خدمات ایشان محترم و مکرم و صدرنشین و معبود و مسجود و نافذالکلمه و صاحب مال و عیش و پارک نشدید؟ آیا جزای خدمات این مردم بیچاره این بود؟
این قتال میان لشکری که محمدعلی میرزا و امیربهادر جمع کرده به تبریز فرستادند و در آنجا با سران ملک جنگ کردند، حکم خداوند این بود که اصلاح در میان این دو طایفه کنید. چه اصلاحی کردید؟
آیا به قدر سعی در [جلوگیری از] کشتن ملکالمتکلمین و میرزاجهانگیرخان و قاضی قزوینی اقدام کردید؟ بر فرض عدم اصلاح، حکم خداوند این است که هر یک از این دو دسته را یاغی بدانید با او جنگ کنید. شما آیا تبریزیها را که در خانه خود نشسته بودند و یا سرداران ملت را که میخواستند به این شهر آمده مطالب خود را بگویند و جلو راه ایشان را گرفته مانع شدید، اگر اینها را یاغی میدانید؟ پس چرا مخلوط سرباز و قزاق و الواط صنیع حضرت شده با آنها جنگ کردید؟ اگر لشکریان امیربهادر را یاغی میدانستید چرا با ملت موافقت نکرده با آنها جنگ نکردید؟ نگوئید چون عمامه داریم، زحمت و مشقت و سینه به گلولهدادن و در مقابل آفتاب در خاک خوابیدن را به سرباز دادهایم و خود باید از لذایذ متنعم باشیم. مگر حضرت پیغمبر (ص) و علی علیهالسلام عالم نبودند یا عمامه نداشتند که اسلحه برداشته جهاد میکردند؟
بعد از توپبستن مجلس و مسجد و هتک قرآن و قتل نفوس، چه محبوبیت در دربار محمدعلی میرزا پیدا شد که شما شب و روز و اکثر اوقات را با محمدعلیمیرزا و امیربهادر، و غالب اوقات در کالسکه مشیرالسلطنه تشریف برده خلوتها کرده و نقشه برای تخریب بلاد و تعذیب عباد کشیدید؟ با آن همه قدس و مسجد و عمامه، علناً بر عداوتِ حجج اسلام و آیاتالله فیالانام که مرجع خاص و عام در عتبات مقدسه هستند اظهار عناد کردید بلکه تفسیق هم نمودید. آیا مجدالدوله، امیربهادر، و ارشدالدوله را بهتر از مرحوم حاج میرزاحسین و آقای خراسانی و آقای مازندرانی تصور میکردید؟ چرا خود و امثال خودتان از ملّاهای رشوهگیر، اجتماع کرده کنکاشها برای سختگیری به مردم و اذیت عدالتطلبان مینمودید؟ آزاد حرف میزدید و هر کجا میرفتید، اما بندگان خدا را از اجتماع و مراوده با یکدیگر و گفتن حرف حق منع میکردید؟ در این سیزده ماه چهقدر سرباز و قزاق مسلح در هر معبر گماشته هر نوع اهانت و خواری به مردم کردید؟ اگر آزادی در حرکات خوب است، چرا مردم را منع میکردید؟ بد است، چرا داشتید؟
وقتی محمدعلی میرزا اعلان کرده بود نوزده شوال انتخابات و افتتاح مجلس شورا است، شما امثال خودتان را که برای یک فلوس از دین و مذهب دست میکشند، جمع کرده بر ضد عموم ملت ایران و تمام مسلمانان عالم و علمای عتبات و علمای بیغرض احکام نوشته و مهر زده و گفتید باید مشروطه داده نشود، مشروطه حرام است. از طرف ملت گفتید مردم نمیخواهند، با اینکه از آفتاب روشنتر است که همه عمداً از روی کنکاش محض دریافتهاند. اینها جزئی وجه رذالت بود مسلماً شما حرام دانسته ردع کردید.
شما که خود را از رؤسای اسلام نامیده و میگوئید نهی از منکر میکردید. چرا سایر منکرات را ردع نکردید؟ آیا این حبس و زجرها و گوشبریدن و دهانتوپگذاردن و مهارکردن و جریمهها و رشوهها و غارتها و تعرض به عِرض مسلمانان و چوببستن و شلاقزدن و شکنجهکردن و داغنمودن و تعطیل حدود اسلام و مساجد و احکام و رشوه و شهادت ناحق و ناسخ و منسوخ و خوردن اوقاف، وصیتهای اجباری، و جمع مال فقرا و صرف تجملات و فسق و معصیتهای واضح و تعطیل مساجد، منکرات نیستند؟ چرا به نهی و ردع اقدام نکردید و مضبطه ننوشتید و فریادِ «نمیخواهم» بلند نکردید؟ همه را بر سر عدالت و حقانیت نیآوردید؟ مرتکب خَمر و هر معصیت بلکه هر کافر و مرتد در امان بود، ولی مشروطهخواهان در امان نبودند.
حتی این که مردم برای خلاص شُرور شما زیر بیرق فرنگیها و کفر رفتند و به بلاد خارجه گریختند و در پناه خارجه درآمدند، معذلک امان نیافتند. مثل دوستداران اهل بیت در زمان معاویه.
آیا تمام رعایای عثمانی و نُه عُشرِ ایرانی و تمام مسلمانان هند و قفقاز و مصر و آفریقا، تونس، الجزایر، ترکستان، و سایر بلاد که شب و روز برای آزادی از قید عبودیت کوشش میکنند و نشر عدالت را میطلبند، همه، کفار و واجبالقتل هستند، جز شما و اشرار و حامیان ظلم و استبداد و معاونان شر و فساد؟ نعوذبالله من شرّ الفساد!
شما چرا در همه اقدامات محمدعلیمیرزا و امیربهادر و مشیرالسلطنه و مجدالدوله از همه پیشقدمتر و نقشهکشتر بودید؟ اِهلاک و تخریب آذربایجان و فشار به اهل طهران و جَعل اکاذیب بیپایان، مواضعه با بدخواهان ایران از اتباع خارجه و فروختن این مشت خاک و تنگگیری به متحصّنین سفارت عثمانیه و مانعشدن مردم از تحصن و منع آذوقه از ایشان مدتی، بلکه کنکاش در قتل ایشان به ارسال مارها و عقارب و همه قسم تهدید و تعرض.
آیا شما امر کردید به شکستنِ نمرههای درهای عمارات مردم که مَبلغی بهجای آنها صرف شده بود؟ آیا آنها غیر از این که مُسَبّب هدایت جوینده میشد ضرری داشت؟ شما که این قدر دقت داشتهاید چرا از اجتماعات بر استماع نقالی و دروغپردازیها، بلکه بیعِ مسکرات و سایر معاصی را منع نکردید؟ چرا از تخریب در و دیوار و سقف مجلس شورا مانع نشدید؟ اگر مال محمدعلی میرزا بود، تضییع مال بود. اگر مال دیگری بود، ظلم و عدوان.
به چه جهت توپبستن به خانه ظلالسلطان و ظهیرالدوله و سایر خانهها و غارت اموال آنها و میرزاصالح خان حلال شد و از جناب شما اقدامی در منع دیده نشد، بلکه ترغیب و تحریم نمودید و میگفتید شما برای حفظ اسلام میروید خانه خدا به کمک، تا این که ایشان موفق شده مسلمانان را بکشند؟
به چه جهت توپبستن به خانه ظلالسلطان و ظهیرالدوله و سایر خانهها و غارت اموال آنها و میرزاصالح خان حلال شد و از جناب شما اقدامی در منع دیده نشد، بلکه ترغیب و تحریم نمودید و میگفتید شما برای حفظ اسلام میروید خانه خدا به کمک، تا این که ایشان موفق شده مسلمانان را بکشند؟
چه تو را واداشته بود که با آن که خود را حجهالاسلام میخواندی، شب و روز با مشیرالسلطنه و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجلل و امثال ایشان در دربار و خانه خودت خلوت و کنکاش کنی؟ با این که خودتان معاشرت با جباران را ممنوع و خلاف شئون علمای دین بلکه از جمله اعانت به عُدوان میشمردید. چگونه ایشان حامی اسلام، و علمای عتبات مُخرّب اسلام شدند؟
چگونه کلاهنمدیها فریاد میکردند «ما دین میخواهیم، مشروطه نمیخواهیم» با ایشان بودید، اما جمعی از ولایات، که هریک را اقلاً ده هزار نفر منتخب و متدین دانستهاند، ایشان را بابی و هُرهُری و مخرّبِ شرع مینامیدید؟
چرا محمدعلی میرزا را گول زده و مانع شدید که وفای به عهد نکند و سبب این قدر خونریزی بزرگ در ایران و ویرانی هزاران دودمان بلکه دخولِ خارجه به خاک ایران و توحش مردمان شدید؟
اینها به یک طرف. بدترین جنایت این که نقشه قتل و دستگیری را در مقام محترم حضرت عبدالعظیم خصوصاً با آقاسیدعلی آقایزدی کشیدید، و مفاخرالملک و صنیع حضرت را با اشرارِ نابکارِ سیدکمال و سیدجمال واداشتید که شبانه ریختند بیچاره میرزا مصطفی آشتیانی و میرزا غلامحسین و رفیقان ایشان را با موحشترین وضعی به قتل رسانیدند.
چرا با همه این که دیدید تمام ولایات ایران بههم خورده و هیجان ملت از قتل جوانانِ امت به نهایت رسیده اِعلامِ عمل به قانون اساسی را میطلبند، و محمدعلی میرزا جز قبول علاجی نداشت و اعلام کرد، باز تو از خون مردم ایران سیر نشده، اصرار داشتی که حرام است، و هممسلکان خود را جمع و کنکاش داشتی که بازیها درآورده فریادِ «ما پول و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» بلند کنید؟
حتی این که تمام مردم دانستند به دستور شما صد توپ تنزیب از بازار گرفته قاطرچی و مهتر و بنا را عمامهای کردید و باطلالسحر این نقشه را بکار بردید.
چرا بعد از اعلان قانون اساسی در ماه ربیعالثانی، با آن همه زحماتِ ملت و تشکرات که از این اعلان گردید شروع شد که شورش بلاد تمام بشود، باز هم شماها – که عمده خود شما بودید – نگذاردید محمدعلی میرزا که همه بلاد از دستش رفته و طهران مانده بود، آن وقت جلبِ قلوبِ ملت کرده و بلاد را امنیت داده بهطور حقیقت اقدام به معیّت کرده و فساد را خاتمه دهند؟ بلکه برای حفظ منافع خودتان سلطنت او را فدا ساخته و واداشتید تا به همان تنها کتابت قناعت کرد، ابداً تغییری به وضع استبداد و سختگیری نداد و قدمی برای مستدعیات ملت برنداشت تا بالاخره ملت مجدداً مایوس شدند و چاره را منحصر به علاج قطعی دیدند. چرا بالاتر همه خیانتها، طرح و نقشه ریختید که بلاد اسلام را به دست خارجه بدهید و دیگران را بر ایرانیان حکمروا سازید؟ تمام سعی شما و تهدید ملت منحصر به فروش مملکت بود که التجا به دیگران قرار دادید. در باطن اجانب را دعوت به مملکت کردید، و با کمال بشاشت و خرمی اظهار و انتشار دادید که سالدات چنین و قزاق چنان، مثل این که برادران عزیز خود را به مهمانی خواندهاید!
البته با این نقشه تو و شرکاء تو بود که محمدعلیمیرزا اقدام به جنگ اخیر با ملت کرد، و تو بزرگوار، ۲۰۰ تفنگ گرفته و به دست اشرار سپرده و در خانه خودت جمع و سنگربندی کردی که ملت را بکشی و از هر نوع اقدام مضری کوتاهی نکردید. به چه دلیل اسلحه ملت را به تصرف اشرار داده و آنها را تحریص به قتل ملت کردید؟ چرا تو با همدستان معیت، و محمدعلیمیرزا را اقلاً در آخر وقت دعوت نکردی که لامحاله شرف یک دودمان سلطنت را نبرده پناه به دولت اجنبی نبَرد و لامحاله با ملت معیّت کند و یا تسلیم ملت شود؟ آیا این ملت نجیب گمان داشتی با او محترمانه معامله نکنند؟ یا این که یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ؟»
اتهامنامه در یک محیط بُهت و سکوت قرائت شد. حاج شیخ فضلالله به دقت به مندرجات آن گوش میداد. پس از خاتمه قرائتِ ادعانامه، چند دقیقه صحبتی به میان نیامد. همه منتظر بودند که شیخ در مقابل اتهامات مندرجه در لایحه چه عکسالعملی از خود نشان خواهد داد و چگونه از خود دفاع خواهد کرد. ولی او ساکت بود.
مستعانالملک – رئیس کمیته جهانگیر، که از طلوع مشروطیت خود شاهد و ناظر کلیه وقایع و حوادث بود و از مردان با ایمان به مشروطیت و آزادی بود و فقط چند نفری مانند مستعان با حقیقت و راستگو و با علاقه در این راه جانفشانی و استقامت میکردند که مردم حاضر به همراهی میشدند – به شیخ فضلالله گفت که: «در مقابل اتهامات وارده که قرائت شد چه جواب میدهید؟»
مطالبی که در اتهامنامه قید شده بود، بر دو نوع بود: بعضیها به درجهای مُسلّم و غیرقابلانکار بود که شیخ جواب بر رد آنها نداشت. مثلاً واقعه میدان توپخانه و منبر رفتن او، و تکفیر مشروطهخواهان، و بیدین خواندن وکلا، و تشویقکردن الواط و اشرار و اوباش بر ضد مجلس، یا رساله در تحریم مشروطیت که به خط خود نوشته و در همه بلاد منتشر شده بود، و همچنین تلگرافاتی که به روحانیون شهرستانها کرده بود و آنها را به مخالفت با مشروطیت تحریک نموده بود که در موقع تصرف تلگرافخانه [معلوم شد] و فتوائی که به امضاء خود و جمعی از علمای مستبد طهران نوشته در باغ شاه تسلیم محمدعلیشاه کرده بود، و اعلامیههائی که به امضاء خود در حضرت عبدالعظیم و مدرسه مروی منتشر نموده بود و از این قبیل. دیگر، سؤالاتِ قابل دفاع بود که شیخ میتوانست رد یا انکار کند.
قسمت اول را، چون نمیتوانست تکذیب کند، جواب داد: «من مجتهد هستم و بر طبق الهامات قوه اجتهادیه و شمِّ فقاهت، راهی را که مطابق شرع تشخیص دادم پیروی و عمل نمودم.»
عمید السلطان رشتی در جواب گفت: «شما از بدو مشروطیت با این اساس موافق بودید و قانون اساسی که اصول و مقررات مشروطه روی آن استوار است، با موافقت خود شما تهیه و به تصویب رسید و پس از آن هم قانون اساسی تغییر داده نشد که موجب مخالفت شما بشود.»
در این جا شیخ ضمن آنکه از قانون اساسی و مشروطه مشروعه صحبت کرد، گفت: «چند نفر از دشمنان مشروطه بر ضد من تظاهراتی کردند و کار را منحصر به خودشان کرده بودند و میخواستند من در آن راهی نداشته باشم و کنار بروم تا هر چه میخواهند بهرهمند گردند. وظیفه من جلوگیری بود.»
سؤالات دیگری از شیخ شد که به هر یک جواب داد.
ابوالفتحزاده سؤال کرد: «بر طبق اقرار صریح صنیع حضرت در محکمه، قتل میرزا مصطفی آشتیانی در حضرت عبدالعظیم به دستور شما انجام یافته».
شیخ این اتهام را رد کرد و گفت «مفاخرالملک و مجلل السلطان عامل آن قتل بودند و من کوچکترین اطلاعی از آن قتل نداشتم و آنها خود در باغشاه جلسه داشتند»
میرزاعلیخان دیوسالار که معاون یپرم در نظمیه بود سؤال کرد: «شما با سفیر روس سَروسّر محرمانه داشتید و سعدالدوله هم حضور داشته است.»
شیخ گفت: «ملاقات من با سفرا مخفی نبوده، بلکه علنی بوده است و جنبه سیاسی و مشورتی نداشته».
منتصرالدوله پیشکار سپهسالار سؤال میکند: «در نامههایی که شما به خط خودتان برای شیخالاسلام قزوینی نوشته بودید و در میان نوشتهجات او به دست آمده، به او دستور داده بودید که قوایی تهیه کند و با ملّیون جنگ کند.»
شیخ جواب میدهد: «شیخالاسلام به درجهای با مشروطه مخالف و دشمن بود که احتیاج به تحریک یا تشویق من نبود.»
میرزاعلیمحمدخان سوال میکند: «شما جمعی از اوباش را با تفنگهایی که از محمدعلی شاه بوسیله کامران میرزا نایب السلطنه گرفتید مسلح نموده، تا آخر با ملت جنگ کردید و محارب هستید»
شیخ جواب میدهد: «هر مسلمان طبق اصول دین مکلف است از خود دفاع کند. من برای دفاع از خود و بستگانم مدافع بودم نه محارب».
حاجیخان خیاط که در آن جلسه حضور داشته، نقل میکرد که مستعانالملک سؤال کرد: «بر طبق مندرجات روزنامهها و اتّهامنامه، شما محمدعلیشاه را به کشتن ملکالمتکلّمین و میرزا جهانگیرخان و قاضی قزوینی، تحریک و تشویق نموده و موجب قتل آن بیگناهان شدید.»
شیخ این اتّهام را هم به کلی رد کرد که: «من اصلاً از دستگیری آنها اطلاعی نداشتم. چون در ساعت اول انجام شده بود.»
در اینجا نویسنده این تاریخ، از قول مرحوم دکتر ملک زاده سناتور فرزند ارشد ملک المتکلمين که در تاریخش ذکر کرده است و چون منصفانه نوشتهاند ما عينا نقل مینمائیم که کاملا روشن گردد تا خوانندگان عزیز برایشان ابهامی نمانده باشد.
دکتر مهدی خان ملک زاده مينویسد: «من در سهم خودم راجع به فاجعه باغ شاه، تردید دارم که حاج شیخ فضلالله در قتل شهدای باغشاه شرکت داشته است، زیرا بعد از ظهر ۲۴ جمادیالثانی، آن مظلومین را به باغشاه بردند و صبح فردا آنها را شهید کردند، و دیگر فرصت برای اِعمال نفوذکردن شیخ نبوده است، برای اینکه دشمنی محمدعلی شاه با ملک المتکلمین به حدی بوده که تحریص و تحریک شیخ فضلالله در کشتن او کمترین تأثیری نداشته و در تصمیم او عامل مهمی محسوب نمیشده»
نظامالسلطان سؤال میکند: «بنا به تقاضای شما، محمدعلیشاه، اسماعیلخان سرابی را به دار آویخت؟»
شیخ جواب میدهد: «من کشتن اسماعیلخان را پس از واقعه، مسبوق شدم.»
اعضای مَحکمه هر یک به نوبه خود سؤالاتی کردند که چون مدارکی از آنها به دست نیامده، لذا به سکوت میگذاریم و میگذریم.
در خاتمه جلسه، آقای شیخ ابراهیم مجتهد زنجانی – دادستان – بهپا ایستاد و به طور صریح چنین میگوید:
«جناب حاج شیخ فضلالله نوری، بر طبق فتوا و حکم حجج اسلام نجف اشرف، که سواد آن در همه ایران منتشر شده، مفسد فیالارض است و بر طبق قوانین اسلام، با او همان معاملهای را که خداوند راجع به مفسد فیالارض دستور داده، باید رفتار کرد.»
شیخ را به اطاقی که محبوس بود بردند و اعضای محکمه انقلابیون، به شور میپردازند. پس از یک ساعت مشاوره، به اتفاق رأی میدهند که: «چون حاج شیخ فضلالله نوری بر علیه حکومت ملی قیام نموده و سبب قتل هزاران هزار نفس و خرابی بلاد و غارت و فساد گردیده، و حجج اسلام نجف اشرف هم او را مفسد فیالارض تشخیص دادهاند، محکوم به اعدام است.»
اعدام
وسائل اعدام، از چند روز پیش فراهم شده بود و داری که صنیع حضرت و آجودانباشی را به آن آویخته بودند، در میان میدان توپخانه سرپا بود. مأمورین اجرا، حکم محکمه انقلاب را به حاج شیخ فضلالله ابلاغ کردند و بلادرنگ او را در میان گرفته و از پلههای طبقه فوقانی عمارت توپخانه پایین و وارد میدان شدند.
سطح میدان، پشت بامها، ایوانها، از هزارها نفوس زن و مرد طهران پوشیده شده بود. عده زیادی مجاهد مسلح دو طرفِ راهی که محکوم را به طرف دار هدایت میکردند صف کشیده بودند. هیاهو و جنجال برپا بود. صدای «زنده باد مشروطه» و «مرگ بر مستبدین» فضای میدان و خیابانهای اطراف را فرا گرفته و برق تفنگ و سرنیزهها در زیر آفتاب گرم تابستان، چشم را خیره میکرد و محکوم، فاصله میانه مجلس و محل اعدام را با خونسردی کامل و متانت طی نموده، با کبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نمیداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید.
سطح میدان، پشت بامها، ایوانها، از هزارها نفوس زن و مرد طهران پوشیده شده بود. عده زیادی مجاهد مسلح دو طرفِ راهی که محکوم را به طرف دار هدایت میکردند صف کشیده بودند. هیاهو و جنجال برپا بود. صدای «زنده باد مشروطه» و «مرگ بر مستبدین» فضای میدان و خیابانهای اطراف را فرا گرفته و برق تفنگ و سرنیزهها در زیر آفتاب گرم تابستان، چشم را خیره میکرد و محکوم، فاصله میانه مجلس و محل اعدام را با خونسردی کامل و متانت طی نموده، با کبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نمیداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید.
به محض رسیدن به پای چوبه دار، دو نفر از مجاهدین، طناب را به گردن محکوم انداخته و او را بالا کشیدند و آن مرد روحانی پس از يك دوره مبارزه تاریخی که در تاریخ ایران کهن سابقه نداشته، به دنیای دیگر شتافت و داستان شگفتی از دوره عمر پرسر وصدا و پر آشوب خود در صفحات تاریخ به یادگار گذارد.
نقل از پدرم
یکی از آن روزها که گفته میشد مجاهدین از رشت تا نزدیک قزوین آمدهاند و سردار اسعد بختیاری هم با عده خود به قم وارد شده اند، من و جمعی از علما و طلاب در حوزه درس منزل حاج شیخ فضل الله بودیم که یک نفر از سفارت روس وارد شد و با حاج شیخ مذاکره و او را دعوت به سفارت خانه نمود. حاج شیخ جواب داد مسلمان نباید پناهنده کفر شود، آن هم مثل من. و بعد آن شخص اظهار کرد که اگر حاضر نمیشوید بیائید بیرق را بالای سر در خانه نصب نمائید. و بیرق را نشان داد و اجازه خواست سر درب عمارت قرار دهند. در این قسمت هم حاج شیخ فضل الله جواب داد که اسلام زیر بیرق کفر نخواهد رفت. آن شخص گفت برای شما خطر جانی خواهد داشت. جواب دادند زهی شرافت و آرزومندم. پس از مایوس شدن، معلوم شد که معاون سفیر روس بودند.
و نیز گفته میشد، در همان موقعی که محمدعلى شاه به سفارت روس میرود، سفیر روس با غلام خود، کالسکه سفارت را میفرستد که حاج شیخ فضل الله را از خانهاش ببرند سفارت خانه؛ حاج شیخ فضل الله حاضر نمیشود.