پاریس، ۱۶ فوریه ۱۸۰۵ (۱۷ ذیقعده ۱۲۱۹)
بناپارت امپراطور فرانسویان به فتحعلی شاه ایرانیان، سلام بر تو
من همه جا مأمورینی دارم که از آنچه آگاهی آن برای من اهمیت دارد به من اطلاع میدهند. بتوسط ایشان من میدانم به کجا و در چه موقع میتوانم به پادشاهان و مللی که دوستدار ایشانم آراء دوستانه و یاوریهای خویش را بفرستم.
آوازهٔ شهرت که همه چیز را آشکار میسازد تو را معلوم کرده است که من کهام و چه کردهام. چگونه فرانسه را برتر از تمام ملل غرب قرار دادهام، به کدام دلایل آشکار به پادشاهان مشرق علاقهٔ خویش را نسبت به ایشان ظاهر ساختهام و کدام سبب پنج سال پیش مرا وادار کرد از مقاصدی که برای فخر ایشان و سعادت ملت ایشان داشتم منصرف گردم.
من میل دارم خود به من بگویی که چه کردهای؟ و برای تأمین عظمت و بقای سلطنت خود چه در نظر داری؟ – ایران دیار شریفیست که خداوند عطایای خود را در حق آن دریغ نکرده است. ساکنین آن مردمانی هوشیار و بیباکند و شایسته آنند که حکومت خوب داشته باشند و باید که از یک قرن پیش تاکنون بیشتر از اسلاف تو لایق حکمرانی این ملت نبوده باشند زیرا که این ملت را گذاشتهاند از مصائب نفاق خانگی آزار بیند و از میان برود.
نادرشاه جنگجوی بزرگی بود. توانست قدرتی بسیار بدست آورد. برای فتنهجویان وحشتانگیز و برای همسایگان خود دهشتافزا بود. بر دشمنان خود چیره شد و با مفخرت پادشاهی کرد، ولی این فرزانگی را نداشت که هم به فکر حال و هم در اندیشه آینده باشد. احفاد وی جانشین او نشدند. تنها محمدشاه عم تو در نظر من شاهانه زندگی کرده و خسروانه اندیشیده است. قسمت اعظم ایران را به تصرف خویش در آورده و سپس آن قدرت شاهانه را که در فتوح خویش بدست آورده بود برای تو گذاشته است.
تو سرمشهایی را که وی به تو داده است پیروی خواهی کرد و فراتر از آن خواهی رفت. تو هم چون وی از آرای مشتی از سوداگران که در هندوستان با جان و تاج پادشاهان بازرگانی میکنند حذر خواهی کرد و ارزش ملت خویش را در برابر تجاوزاتی که روسیه در قسمتی از مملکت تو که همسایه خاک اوست بدان کوشش میکند وسیلهٔ جلوگیری قرار خواهی داد.
من یک تن از خدمتگذاران خویش را نزد تو میفرستم که در بر من مقامی مهم و اعتباری کامل دارد. او را مأمور میکنم که احساسات مرا به تو بگوید و هر چه به او بگویی بر من ادا کند. من به او فرمان میدهم که از استانبول عبور کند و میدانم که یکی از اتباع تو اوسف وازیسوویچ به آنجا رسیده و خود را فرستاده تو قلم داده است تا به نام تو پیشنهادهای دوستی به من بکند. خدمتگذار من ژوبر در مأموریت این ایرانی تحقیق خواهد کرد. از آنجا به بغداد خواهد رفت و آنجا روسو، یکی از مأمورین باوفای من راهنمای او خواهد شد و سفارشهای لازم را به او خواهد کرد تا به دربار تو برسد. به محض اینکه پیشرفت این روابط مسلم شد هیچ مانعی نیست که باقی و برقرار بماند.
تمام ملل نیازمند یکدیگرند؛ مردم مشرق زمین جرئت و هوش دارند، ولی نادانی از بعضی صنایع و اهمال از نظامات که باعث افزونی قوت و فعالیت قشون است، ایشان را در جنگ با مردم شمال و مغرب نقصان میدهد. دولت مقتدر چین سه بار در تصرف آمده است و امروز حکمران آن یک ملت غربی است، و خود به چشم خویش میبینی چگونه انگلستان که یک ملت غربی است و در میان ما در عداد آن مللی است که جمعیت آن کمتر و قلمرو آن تنگتر است، معذالک تمام دوَل هندوستان را میلرزاند.
تو به من آگاهی خواهی داد که چه میخواهی و ما روابط دوستی و تجارت را که سابقاً در میان مملکتمان بوده است تجدید خواهیم کرد. ما با یکدیگر همدست خواهیم شد که ملل خویش را مقتدرتر و متمولتر و سعادتمندتر کنیم.
من از تو خواهش دارم خدمتگذار باوفایی را که نزد تو میفرستم خوب پذیرایی کنی، و یاری خدای و سلطنت طولانی و مفتخر و عاقبت خیر را برای تو آرزومندم.
در قصر امپراطوری تویلری در تاریخ ۲۷ پلوویوز سال ۱۳ و سال اول سلطنت من نوشته شد.