سبب یأس محمدعلی میرزا و استعفای او از سلطنت ایران (روایت ناظم الاسلام کرمانی)

تاریخ تصویب: ۱۲۸۸/۰۴/۱۵
تاریخ انتشار: ۱۲۸۸/۰۴/۱۵
دسته:
اطلاعات بیشتر:

– نقل از: ناظم الاسلام کرمانی، در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، چ ۱۳۵۷، بخش دوم، صص ۵۰۰ تا ۵۰۴

سبب یأس محمد علی میرزا و استعفای او از سلطنت ایران

سبب یأس محمدعلی شاه از سلطنت ایران چه بود؟

با اینکه روز قبل، سپهدار و حاجی علیقلی خان برایش نوشتند: «ما چاکریم و مطیع، یاغی نیستیم و خیال سلطنت نداریم. اگر اعلیحضرت تشریف بیاورید به شهر و دوازده نفر از مقصرین ملت را به ما بدهید که در عدلیه آنها را استنطاق و مجازات دهیم، باز شما شاه و ما رعیتیم، والّا نه ما را ترس است و نه یأس؛ و اگر با مقاصد ملت همراهی نکنید ما می‌آییم به طرف سلطنت‌آباد»، الی آخره.
و چرا قبول نکرد و گفت: «تا یک فشنگ داشته باشم، چنین کاری نمی‌کنم»
و چرا با اینکه تقریباً ده دوازده هزار نفر اردوی مسلح و استعداد کامل داشت، از یک عده قلیل، که اسلحه تمامی نداشتند فرار کرد و این بی‌شرفی را بر خود هموار کرد، و با اینکه احتمال می‌داد که امداد از ورامین و زنجان و بعضی ایلات برایش برسد؛
و با اینکه به او گفته بودند و او را اطمینان داده بودند که قشون روسیه، عماً قریب می‌رسد و از تو حمایت می‌کند؛
و با اینکه به او گفته بودند که به قوه پول می‌توان اختلاف بین مجاهدین و بختیاری انداخت؛
و با اینکه می‌توانست با همین جماعتی که دور او مانده بود، برود به طرفی، یعنی هم می‌توانست قوه و استعداد خود را بردارد و عده قلیلی را برای جلوگیری و ایستادگی ملت بگذارد که چند روزی آنها را سرگرم کنند و خود با هزار نفر یا زیادتر الی ده هزار نفر از راه ورامین برود به طرف عراق، یا در عراق اردو بزند، و یا در فارس، و یا برود به طرف آذربایجان و پناه ببرد به آذربایجان و در آنجا اظهار مشروطه‌خواهی کند و حضرات آذربایجانی اگر واسطه می‌شدند، باز شاه بود؛
و هم می‌توانست خود را برساند از راه مازندران، به دریا، و برود به خارجه؛
و هم می‌توانست برود به عتبات عالیات، علماء اعلام آنجا را بردارد و با خود بیاورد و لدی‌الورود، مجلس را مفتوح و جداً با ملت همراه شود؛
و هم می‌توانست کالسکه خود را سوار شود، با ده نفر نوکر بدون اسلحه بیاید شهر، وارد شود به مجلس، و به سرداران بگوید «من با شما از این ساعت همراه می‌باشم، مقصرین را هم به من ببخشید»، البته سرداران همراهی می‌کردند و کار به اینجا منجر نمی‌شد.

پس سبب این چه بود که این پادشاه، با این اقتدار، به این زودی و به این جزئی، با این استعداد و این قوه، و اینهمه راه اصلاح، و این قدر طریق علاج که در جلو داشت، به این زودی و این آسانی و این سهلی، این بی‌شرفی را بر خود بگذارد و به خانه غیر پناه ببرد؟

چند سبب و علت داشت فرار و رفتن او به سفارتخانه روس، که ما در این تاریخ خود درج می‌نماییم:

اولا – مشیت خداوند و خواست خداوندی.

ثانی – آنکه در این دو سال و هفت ماه که این مرد سلطنت کرد، به اندازه‌ای خُلف قسم و نقض دستخطهای خود، و خلاف قول، و خلاف با دوست و دشمن کرد که یقین داشت احدی با او به درستی راه نخواهد آمد؛ اگر امروز قول به او بدهند، فردا بر خلاف رفتار خواهند کرد.

سویم – آنکه تمام بستگان و خویشان و اطرافیان او به او گفته بودند ملت با تو صلح نمی‌کند و تو را خواهند کشت؛ به این جهت، مایوس شده بود.

چهارم – آنکه اشخاصی که اطراف او بودند، از اصیل‌زادگان و نجبا نبودند، بلکه عده‌ای از بی‌سروپاها و مردمان پست‌فطرت بودند. مردمان عاقل و زیرک و بزرگان بصیر به امر مملکت، همه از دورش پاشیده و متفرق شده بودند.

پنجم – که عمده همین بود، آنکه به او گفته بودند سپهدار تخت و تاج را متصرف می‌شود، آن وقت تو می‌توانی از دولتین روس و انگلیس استمداد بخواهی و تو را امداد خواهند نمود، و سپهدار و حاج علی قلی خان را گرفته تسلیم تو می‌نمایند. به این جهت، رفت به سفارت روس و از سفارتخانه انگلیس هم معاونت خواست، که نماینده فرستادند. بعد از آنکه سپهدار و سردار اسعد، ولیعهد احمد میرزا را به شاهنشاهی ایران منصوب کردند، به انگلیسها گفت شما به من وعده نصرت و معاونت دادید. آنها جواب دادند اگر سپهدار و حاج علی قلی خان تخت و تاج را متصرف شده بودند ما می‌توانستیم اقدامی کنیم، لکن آنها پسرت را منصوب کردند و دیگر ما حق دخالت در کار آنها نداریم.

ششم – آنکه نقشه‌های جنگ آنچه کشیده شد خبط از طرف دولتی ها بود، بخصوص سرداران روسی. چه در وقت آمدن اردوی ملی به طهران در حالتی که اردوی دولتی در کرج جلو آنها را داشت، صاحب منصبان اردوی دولتی به کاپیتان رئیس قزاقخانه و معلم جنگ می گویند: صدای سگها از طرف دست راست ما بلند شده است، گویا حضرات مجاهدین رفتند به طرف شهر، اذن بدهید جلوگیری کنیم. کاپیتان گفت: فضولی موقوف، بروید بخوابید. صبح که ملتفت می‌شوند، عمده از مجاهدین با سپهدار وارد شهر می‌شوند.

دیگر آنکه امیر مفخم باغ شاه را با عده‌ای از بختیاری دولتی گرفت. آنچه اذن خواست از پالکنیک که وارد شهر شوند، اذن نداد و جداً مخالفت کرد. دیگر آنکه توپچی قزاق خانه آنچه توپ انداخت، به هوا می‌انداخت.
دیگر آنکه ارشدالدوله حمله آورد به خانه عین الدوله و نیرالدوله رسید، مدد به او نرسید شکست خورد.
دیگر آنکه در عصر پنجشنبه شاه سوار شد و خواست حمله به شهر بیاورد، او را مانع شدند، خصوص صاحب منصبان روسیه، و اگر شاه حمله آورده بود حتماً کاری بزرگ اتفاق می‌افتاد، چه در حرکت شاه سه چهار هزار نفری که اطراف سلطنت آباد حفظ شاه را می کردند دیگر لازم نبود آنجا بمانند،
و دیر آنکه قوت نظام و پشت گرمی آنها به شاه بود که همراهشان بود،
دیکر آنکه خیلی از اشخاص که می‌دیدند شاه خودش جلو می رود آنها هم به غیرت و حرارت آمده ملحق می شدند. این حرکت شاه که فتح و غلبه او را محقق می داشت جلوگیری شد و گفتند این عده قلیل قابل حرکت شاه نیست، ما خود فردا آنها را علاج می‌کنیم.

دیگر آنکه سربازهای سیلاخوری که در جلو بودند و چند نفری از آنها با مامقانی تا نزدیک مجلس آمده بودند، چون دزدطبیعت و پست‌فطرت بودند در همه جا مشغول غارت بودند. اگر نجبا و اصیل‌زادگان در جلو می‌افتادند و یا جداً آنها را ممانعت کرده بودند از غارت، هر آینه شکست به این زودی نصیب آنها نمی شد.
دیگر آنکه این عده قلیل از مجاهدین و بختیاری که وارد شدند قورخانه و ذخیره آنها عقب بود، همینکه خبر به اردوی دولتی که در کرج افتاده بود رسید که سپهدار و بختیاری وارد شهر شدند آنها هم برگشتند و اگر جلوگیری کرده بودند و مانع از ورود قورخانه ملی شده بودند کار بر سپهدار سخت می‌شد؛ لذا باقی مانده مجاهدین غروب روز چهارشنبه ۲۵ بدون مخالفتی و بدون جلوگیری احدی قورخانه را وارد کردند، از دروازه قزوین وارد و از پای قاپوق و خیابان ماشین ملحق شدند به سپهدار. ورود این قورخانه، قوت داد ملت را و ضعف و فتور وارد آورد به دولت؛ و اگر این قورخانه به تصرف دولت آمده بود کار بر سپهدار و حاج علی قلی خان سخت می‌شد.

دیگر آنکه همچنانکه سال گذشته اهل طهران از صدای توپ می ترسیدند و خیال می‌کردند یک توپ برای شهری کافی است، امروز هم دولتی‌ها از نارنجک و بمب به حدی خائف بودند که گمان می کردند یک نارنجک برای تلف کردن اردوی دولت کافی است.

هفتم- آنکه در شب پنجشنبه، شاه فهمید که تمام اهل طهران با سپهدار[ند] و از مجاهدین همراهی دارند، و نیز دانست که ساعت به ساعت از قم و کاشان و اصفهان و کرمانشاه و شیراز و قزوین و رشت، بلکه آذربایجان مدد می رسد به سپهدار. امروز اردوی دولت به ده هزار و منتها به بیست هزار اگر برسد، و اردوی ملت امروز اگرچه به دو هزار نمی رسد ولی فردا مضاعف، پس فردا مضاعف و شاید تا ده روز دیگر به صد هزار نفر برسد.

دیگر آنکه عده قلیل مجاهدین و بختیاری چون می‌دانستند اگر شکست بخورند یک نفر از آنها زنده نخواهند ماند، بلکه زن و بچه آنها را می کشند، به این جهت با هم متفق و متحد و اهل طهران هم به این خیال با آنها متحد و از جان گذشته، سر بر کف نهاده و به میدان شهادت آمدند. اما دولتیان همه با هم نفاق و خلاف بین آنها بود، دو سردار با هم خوب نبودند، حتی اجزاء امیر بهادر با هم نفاق داشتند و شاه بر این نفاق و خلاف، مسبوق شد و نتیجه آن را می دانست. یعنی این اواخر فهمید که علاج نداشت.

هشتم – آنکه در دستگاه دولت، پول تمام شده بود. چه در این یک سال، آنچه پول داشت خرج جنگ آذربایجان و سرداران شد. سردار ارشد در این یک سال متجاوز از صد هزار تومان دزدید، و مأخوذی او را بیش از این مبلغ نوشته بودند. پول دولت یا خرج جنگ آذربایجان شد و یا به کیسه سپهسالار و سرداران و علماء دولتی شد. از شهرها هم مالیات نرسید، به حکم جناب آخوند ملاکاظم، مردم مالیات ندادند، آنقدری که حکام گرفتند، خوردند و ندادند. به این جهت، شاه بی‌پول شد و پول نداشت. از آن طرف، سپهدار و حاج علی قلی خان هم تهیه پول دیده بودند و هم تجار و رعیت، از دادن به آنها مضایقه نداشتند.

نهم – آنکه در این یک سال، دولتها به اندازه‌ای با مردم بدسلوکی کرده بودند که به هیج وجه رعیت دل خوش به آنها نداشت، و همه اعیان و اشراف ظاهراً یا باطناً، اظهار اخلاص و ارادت به سپهدار و حاج علی قلی خان می‌نمودند و از شاه اظهار نفرت و کدورت، از دورش متفرق شدند و او را تنها گذاردند. برخلاف، سپهدار و صمصام در این چندماهه چه در رشت و چه جای دیگر، بنای خوش سلوکی را با رعیت گذارده، یک شاهی از احدی نگرفتند. حتی در نزدیکی طهران در حالت جنگ، اردوی ملی پول می‌دادند و می خریدند، لوازم امور معاشیه خود را به پول و خریدن راه می‌انداختند؛ برخلاف، اردوی دولت به هر ده که رسیدند غارت کردند، به هر پیرزن که رسیدند نان او را گرفتند، مرغ او را خفه کردند، طوری دهات اطراف طهران را غارت کردند که عموم رعیت از شاه و دولتی رنجیده و به طرف سپهدار مایل شدند. مجملاً هر قدر دولتیان بدرفتاری می کردند، ملتی ها حسن سلوک و خوشی رفتار را طریق خود قرار دادند. این حسن سلوک، خرده خرده باعث قوت ملت و ضعف دولت گردید.

دهم – آنکه حکم علماء اعلام ایران عموماً و حکم جناب آقای آخوند ملاکاظم بر طرد و منع و حرمت دادن مالیات به شاه، صاحب منصبان را خائف کرده بود و می دانستند بر فرض شاه غالب شود جز یک طهران را که ندارد، سایر جاها را چه می کند؟ اگر جنگ کند باید در تمام عمر خود با بلدان و شهرها طرف شود و هر سال و هر ماه سوق عسکر کند، با بی‌پولی قدرت ندارد. خود دولت یعنی شاه هم به احتمال مغلوبیت آنچه توانست جواهرها و اثاثه سلطنتی را در خانه مجلل و نایب السلطنه کامران میرزا و بعضی جاهای دیگر مخفی و سپرده بود.

باری، این ضعف و این فتور، این بی‌پولی و آن پست‌فطرتی اطرافی‌های او، و خلاف و نفاق بین اردوی او، با اخباری که موجب توحش خود و اردویش شده بود…، باعث شد که پادشاه ایران از تخت سلطنت کناره گرفت، و از شاهنشاهی ایران استعفا داد و رفت به سفارتخانه روس، و در تحت حمایت دولتین روس و انگلیس، آسوده نشست.

این پادشاه، دو سال و هفت ماه سلطنت ایران را کرد و در این دو سال و هفت ماه، تقریباً صد هزار نفر اهل ایران را به کشتن داد و دویست کرور تومان متجاوز، ضرر وارد آورد به اهل ایران. لکن از یک جهت اهالی ایران باید متشکر باشند که محمدعلی میرزا از سلطنت «استعفا» داد و رفت به سفارتخانه، در واقع «محمدعلی میرزا» به سفارتخانه متحصن شد، نه «پادشاه ایران».

دسته‌ها